Part 15

83 9 0
                                    

پارت پانزدهم : لذت بردن

آف : شتتت! من دیشب بدون اینکه به بکی بگم اومدم اینجا ! دوباره فکر میکنه دارم ایگنورش میکنم.

گان : پی آف ! مامان اینجاست. شت... قراره فکر کنه باهم اومدیم اینجا و پشت زن تو داریم اینکارا رو میکنیم. حتما سرم داد میزنه. پی لطفا یه کاری بکن.

آف نفس عمیقی کشید و بلند شد. بدنبالش گان هم بلند شد و هردو با سرعت لباساشون رو پوشیدن.

آف : درو باز کن.

گان در رو باز کرد و بکی که جلوی در بود با دیدن گان شوکه شد.

بکی : گان! تو اینجا چیکار میکنی ؟ خوبی؟

لارا : گان من خیلی نگران بودم. چیزی شده چرا تنهایی اومدی اینجا ؟

گان اب دهنش رو قورت داد.

گان : ر...راستش... ما..مان.. من ...

حرفای گان توی گلوش گیر کرد چون آف رو یهویی پشت بکی دید.

«چطور از در بیرون اومد ؟ همین چند دقیقه پیش که توی اتاق بود؟؟»

آف : بکی ! لارا! گان! چیشده ؟ اینجا چیکار میکنین ؟

و گان مگه ازت نخواستم عمارت بمونی ؟ چطوری اومدی اینجا ؟

گان اول شوکه بود و نمیدونست چی بگه. لکنت گرفته بود و دستاش میلرزید ولی بعدش یه چیزی به ذهنش زد.

گان : راستش من عادت داشتم تنها توی اتاقم بخوابم. بخاطر همین اومدم اینجا. نمیتونستم اونجا بخوابم.

بکی : و آف !!! تو کجا بودی؟

آف دستی به پشت گردنش کشید

آف : راستش منم رفته بودم برای ورزش بدوان. الانم میرم دوش بگیرم لطفا صبونمو اماده کنین و گان! اگه چیزی میخوای یا مشکلی داری بهم بگو. تنهایی نیا اینجا یا خجالت نکش.

گان بعد از گوش کردن به دروغ آف شوکه بود.

گان : بله پی آف !

همه به عمارت برگشتن و لارا و بکی شروع به اماده کردن صبونه کردن. گان و آف هم رفتن دوش بگیرن.

هرکدوم اتاق خودشون بودن. که گان با تقه ای که به در حموم تعجب کرد. فکر کرد لارا اومده یه چیزی بپرسه برای همین در رو باز کرد و یهو ...

آف رو دید

گان : پی! اینجا چیکار میکنی ؟

آف وارد حموم شد.

گان پنیک کرد

گان: پی! یکی ممکنه بیاد.

دور کمر گان یه حوله بود و بالا تنش برهنه.

My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)Where stories live. Discover now