پارت شانزدهم : سرماخوردگی
ولی یه روز...
آف از شرکت برگشت و هرجایی دنبال گان گشت پیداش نکرد. سراغ لارا رفت و درباره گان پرسید
آف : لارا؟ گان کجاست ؟ خوابه ؟
لارا : بله اقا... راستش زیاد حالش خوب نیست.
آف با شنیدن این حرف اب سردی از بالای سرش ریخته شد.
آف : چیشده ؟ چرا به من زنگ نزدی؟
آف با سرعت سمت اتاق گان دوید. گان خوابیده بود و آف از لارا خواست با دکتر تماس بگیره.
لارا : بله اقا! خانم با دکتر تماس گرفت
درواقع لارا هرروز با بکی حرف میزد و لارا درباره اوضاع گان بهش خبر میداد.
آف : خب دکتر چی گفت ؟
لارا : یه سرماخوردگی سادس بهش داروو داد و ازش خواست استراحت کنه. اقا اون حالش خوب نیست بخاطر همین میتونم ببرمش کلبه؟ نمیتونم اینجا تنهاش بذارم.
آف : اصلا ممکن نیست. کی بهت گفته اونو از جلوی چشمم دور کنی ؟ من کل شبو باهاش میمونم. تو برو...
لارا با شنیدن حرف آف تعجب کرد
لارا : ولی اقا!!
لارا با دیدن نگرانی آف و توجهش نسبت به گان یه حس عجیبی بهش دست داد. کمی متفاوت بود.
آف نگران بود. به گان نزدیک شد و دید بیحاله و رنگش پریده.
آف : لارا بیشتر بحث نکن. هیچ ممکن نیست بذارم گان ازین اتاق پاشو بذاره بیرون
لارا اهی کشید و رفت اشپزخونه غذا اماده کنه و بعدشم سری به گان زد و رفت کلبه
آف تمام مدت کنار گان نشست و موهای پریشون روی صورتش رو نوازش میکرد.
چند دقیقه بعد گان بیدار شد
گان : پی؟؟
آف : بیبی؟ بیدار شدی ؟ بهتری؟
گان : پی ببخشید حالم خوب نبود بخاطر همین نیومدم شام.
آف : من باید متاسف باشم که اخرین نفری بودم که خبر مریضیت رو گرفتم.
گان : نه پی من متاسفم لطفا عصبانی نشو ازم. وقت نکردم بهت بگم.
آف لبخند گرمی زد و نزدیک گان شد. بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
آف : اوکی! ششش... پاشو و یه چیزی بخور.
گان با اشاره سر تایید کرد. آف کمک کرد بلند شه و بعد شروع کرد به دادن غذا بهش.
YOU ARE READING
My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)
Fanfictionخلاصه : هشدار این فیکشن امپرگ عه! بارداری مردان داره. آف یه مرد ۲۶ ساله خیلی ثروتمند و خوش اخلاق و فوق العاده که با بکی ازدواج کرده ولی نمیتونن بچه دار بشن. گان ۱۷ ساله پسر لارا عه که توی خونه آف کار میکنه و خیلی اوضاع مالی بدی دارن و فقط با کمک آف...