part 14

186 25 12
                                    

سکوت فضا رو پر کرده بود و هر کسی در آرامش غذاش و میخورد. در عین حال نگاه های هیونجین با هر لقمه غذا روی چهره ی معشوقه اش سوق پیدا میکرد. هرچند فلیکس تظاهر میکرد عادی رفتار کنه ولی در اصل داشت لذت میبرد.

هنوزم طمع شیرین اون لبارو زیر زبونش حس میکرد. به قدری خوب بودن که بازم طلب خواستنشو میکرد ولی باید خوددار میبود نه؟

ریوجین زیر چشمی دو پسر و نظاره کرد و ناخودآگاه لبخندی روی صورتش شکل گرفت که از چشماش یجی پنهون نموند و دستشو نوازش وار روی دست همسرش کشید .

مطمئن بود یه چیزی تغییر کرده.

ولی قطعا خوب بنظر میرسید.

نمیدونست دیشب چیشده ولی حال هردو پسر ۳۶۰ درجه با هم دیگه فرق کرده.

میتونست رنگ عشق و از تک تک کاراشون ببینه.

شاید این یه نور امید بود؟برای یه شروع روشنی بخش.

_خانم..اقای بنگ و کیم تشریف آوردن

با صدای خدمتکار از افکارش خارج شد و رو به زن میانسال گفت‌

_با احترام دعوتشون کنین داخل.

فلیکس که‌همین الانشم داشت زیر نگاه های هیونجین ذوب میشد سرفه ی مصلحتی کرد و به در نگاه کرد تا هیونگش و سونگمین و تو‌چارچوبش ببینه و طولی نکشید که خواسته اش براورده شد.

انگار زمان به هشت سال قبل برگشته بود و هیونجین فلیکس ۲۳ ساله رو نمیدید بلکه پسر کوچولوی ۱۷ سالشو میدید و این به شدت بهش انرژی میداد و برای ادامه ی راهش بهش امید میبخشید.

فلیکس با دیدن هیونگش از میز فاصله گرفت و سمتش دویید و توی بغلش گرفتش و محکم به خودش فشرد .

حس میکرد هیچ کینه ای توی قلبش نیست و هر سیاهی که داشت به لطف هیونجین پاک شده و تنها چیزی که میتونه توی قلبش جا بده عشقه.‌

البته اگه کارای اینده اشو فاکتور میگرفت..

کارش حتی در حق چانم ظلم به حساب میومد..

ولی فلیکس نمیخواست هیونجینش و از دست بده..

نمیخواست پشت میله های زندان ببینش ..

و یا توی خاک..

میدونست اگه به کسی بگه باید خودشو برای خاکسپاری جیسونگ اماده کنه..

هرکارش ریسک داشت و فلیکس ادم ریسک پذیری نبود مخصوصا وقتی به ضرر عزیزانش باشه..

چان با بهت به فلیکس توی آغوشش خیره شد، واقعا‌اون پسر بغلش کرد و براش ذوق به خرج داد؟

قلبش به شدت تند میزد بیشتر از هرچیزی دلتنگ پسر کوچولوی توی بغلش بود و دوست نداشت ازش جدا بشه.

{Mandatory Game, Ongoing}Where stories live. Discover now