part 13

199 28 3
                                    

*فلش بک- ۷ سال قبل *



بازم همون کافه، همون قهوه با همون طمع. مثل هر روز تنها به اون کافه میومد و قهوه ای از یه نوع مارک میخورد. حتی ساعتشم همون بود و یک دقیقه کم و زیاد نمیشد.



اما امروز با هر روز دیگه ای متفاوت بود. شایدم هیونجین همچین فکری میکرد. انتظار میکشید.



چان بالاخره قبول کرد هیونجین و ببینه بعد از یه سال دوری. درسته، چان زندان رفتن فلیکس و تقصیر هیونجین میدونست. طی فهمیدن تمام کاراش بیشتر از پسر دوری کرد .



حال هیونجینم دست کمی از چان نبود وقتی فهمید فلیکس بی گناه بودِ بیشتر از قبل زجر کشید. درسته اون لحظه که پسر بهش التماس میکرد نجاتش بده و هیونجین تنها سکوت کرد ولی از درون میسوخت.



بدتر از همه ی اینا اعترافی بود که فلیکس به زبون آورد چیزی که هیونجین حتی بهش احتمال نمیداد.


فلیکس عاشقش بود؟حتی سوالش در ظاهر مسخره میاد ولی وقتی بیشتر بهش فکر میکرد بهتر متوجه میشد. حسودیای پسر وقتی از دوست دختراش میگفت؟


وقتی اون و با یوری توی تخت دید؟


وقتی بوسیدش و بعدش گفت‌باید بره پیش دوست دخترش؟



خوب بیاد داشت چجوری بعد اون‌اتفاق رفتار فلیکس سرد شده بود حتی بعد شب کزایی که با‌ یوری داشت همه چیز بدتر شد. چرا فکر میکرد فلیکس یوری و دوست داره و به هیونجین‌حسودی میکنه؟



با کدوم استدلال؟



درصورتی که کاملا برعکس بود.



الان که بیشتر فکر میکرد متوجه میشد همه چیز با ورود مینهو به زندگیش بدتر شد. شاید بازم اشتباه میکرد و میخواست یکی و‌مقصر بدونه.



چندین بار میخواست به ملاقات فلیکس بره ولی مینهو نذاشت و گفت اون قاتله باید مجازات بشه و حتی عشقش الکی بوده.



هیونجین حتی به خودش زحمت نداد برای پسر وکیل بگیره و به طرز عجیبی یه وکیل کارکشته که سابقه ی زیادی توی مالزی داشت وکالت فلیکس و به عهده میگیره. اون مرد توی کارش محشر بود.


بعد از چند ماه اون مرد تونست فلیکس و ازاد کنه وقتی فهمید کسی که یوری و کشته فلیکس نیست نمیدونست بخنده یا گریه کنه.



طبق شاهدی که آورده بودن فرد ادعا کرد که فلیکس و در حالی دیده که سمت دستشویی میره و جسم خونی یوری و پیدا میکنه و فلیکس تنها میخواست به دختر کمک کنه و به صورت غیر ارادی دستشو روی چاقو میذاره.



وقتی گفتن چرا زود تر برای اعتراف نیومده گفته که ترسیده و نظیر این حرفا و همه چیز بیگناهیِ پسر و ثابت میکردن.



خوب بیاد داشت وقتی فلیکس حکم تبرئه اش اومد هیونجین دقیقا جلوش بود ولی پسر بدون نیم نگاهی از کنارش رد شد و سمت پسر و مردی که وکیلش بود حرکت کرد‌.

{Mandatory Game, Ongoing}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora