آموزش

277 48 1
                                    

Pov kook:

همونطور که نامجون هیونگ گفته بود رئیس کیم تهیونگ از من خوشش اومده بود.

همینجور که از اون دفترِ پر از کثافطش به سمت محوطه بیرون راه میرفتم مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم: اون فکر کرده من کیم؟ به چپم که رئیس یه باند مافیاست. فکر کرده خیلی هنر کرده که کار خلاف میکنه؟

صدای آرومی از کنار گوشم شنیدم: هی بچه!
چشمام گرد شدند و سر جام خشکم زد. یعنی کی بود؟ صداش آشنا بنظر میرسید.

چرخیدم و با دیدن مردی که قبلا بهم گفته بود اسمش دنیله جا خوردم. اون همه ی حرف هام رو شنیده بود؟

سعی کردم ترس رو از خودم دور کنم و گفتم : من؟
با صورت اخمو و سردش فاصله اش رو باهام کم کرد و جلو اومد : تمرین امروزتو شروع کردی؟

خیالم راحت شد که حرفهام رو نشنیده بود. با خونسردی جواب دادم: من هنوز نمیدونم چرا دقیقا اینجام. چطور باید از اینکه چه تمرینی دارم و باید چیکار کنم، خبر داشته باشم؟

چشمای گرد و تقریبا درشتی داشت. موهای پرپشت و کوتاهی داشت. لب های درشت و پوست سفیدی داشت. بنظر میومد خارجی باشه.
راه افتاد و چند قدمی که ازم جلوتر رفت به سمتم برگشت: دنبالم بیا. برات توضیح میدم اینجا دقیقا باید چیکار کنی.

به دنبالش راه افتادم و تمام هوش و حواسم رو بهش دادم. این همون دربانی بود که درِ ماشین رو برای اون کیم تهیونگِ هیولا باز کرده بود.

شونه های پهن و قد بلندی داشت. از پشت سر، توی اون لباس های مشکی رنگ خیلی بیش از حد خوشتیپ بنظر میرسید‌. زیر لب زمزمه کردم: همه اینایی که اینجان حتما خیلی سخت ورزش میکنن که همچین هیکل های ورزیده ای دارند.
از سالن دفتر اون هیولا که خارج شدیم متوجه بادیگارد هایی شدم که درست مثل سربازی که سر پست باشند، جلوی هر دری نگهبانی میدادند.

همچنان برام سخنرانی میکرد: ... و اینکه اینجا همونطور که گفتم قوانین خاصی داره. اول باید یه تست ازت بگیریم که ببینیم در چه حدی هستی. مرحله بعد، آمادگی جسمانیت رو تقویت میکنی و بعد از اون هم نوبت به آمادگی روحی و روانی میرسه. باید آدم کشتن برات مثل آب خوردن بشه. با رقبا و شریک های باند آشنا میشی و با کاری که ما میکنیم. بعد از همه ی این آموزش ها به طور رسمی برای ما کار خواهی کرد.

اینطور که این تعریف میکرد راه طولانی و سختی در پیش داشتم.

وقتی به در بزرگ دو طرفه آبی رنگی رسیدیم ایستاد. دیوار های اینجا تقریبا شیری رنگ بودند و به خاطر تاریکی رنگشون تیره بنظر میرسید. در رو باز کرد و بوی عرق مثل مشتی به صورتم خورد. این مردا واقعا چندش آور بودند.
مگه دوش گرفتن چقدر میتونست سخت باشه؟

وارد شد و من پشت سرش داخل رفتم. خیلی از مردای هیکلی و درشت هیکل با هدفون هایی که توی گوش داشتن تیر اندازی میکردند‌. به زبونی داشتند تمرین میکردند. انگار من تنها فرد تازه وارد اینجا بودم. همه ی اونها در حال آموزش بودند.

Blood Mafia (+18)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora