مبارزه

252 45 1
                                    

Pov Taehyung:

یازده ساعت بعد:

در حالی که لیوانِ الکل رو در دست گرفته بودم، روبه روی مردی که بی حال به صندلی بسته شده بود، نشسته بودم.
بوی خون توی فضای اتاق پیچیده بود و اونقدر از افرادم کتک خورده بود که کل استخوان های بدنش خرد شده بودند.
بهش نزدیک شدم و با گذاشتن دستم روی گردن خونیش رگ های سرد و بی حرکتش رو حس کردم. اون مرده بود.

پوزخندی روی لبهام نشست و روبه دنیل کردم: لاشه ی این کثافطو ببرید بسوزونید. نمیخوام چیزی از بدنش باقی بمونه.

هنوز دندون هایی که از دهنش بیرون کشیده بودم، روی زمین افتاده بودند.

هیچوقت علاقه ای به حضور توی شکنجه ها نداشتم
اما اینقدفعه مجبور بودم چون با فرد سرسختی روبه رو بودیم.

حس خوبی به این موضوع نداشتم. انگار یه بمبِ بزرگ ، در راه بود.
رقیب اصلی من پارک بوگوم الان نسبت به قبل گنده تر شده بود. نقشِش توی جامعه پر رنگ تر شده بود و تازگیا خیلی از این ور و اونور حرفش رو میشنیدم. تونسته بودم لی گیوم رو وقتی توی هتل در حال خوشگذرونی با معشوقه ی زیباش بود به قتل برسونم و حالا باید روی پارک بوگوم تمرکز میکردم.
سرسخت ترین رقیب من در بین گره های مافیایی!
اما من یه میلیونرِ مافیایِ خلافکار، پادشاهِ بزرتگرین مافیا بودم.

هنوز از تخم نزاییده کسی که بخواد با من در بیفته.

در حالی که سعی میکردم با چرخوندن سرم اون حس خستگی رو از گردنم دور کنم به پنجره نزدیک شدم. تقریبا داشت غروب میشد و نور نارنجی رنگی اتاق رو رنگ کرده بود.

محوطه ی بیرون ساکت بود و بچه ها مرخص شده بودند. بجز چند تا از بچه های تازه واردی که در حال دویدن بودند.

چند ساعت دیگه یه معامله بزرگ داشتم. قصد داشتم یه الماس گنده بین المللی رو از یه آدم سرشناس بخرم.میدونستم میتونستم از طریق اون الماس چند تا از بانک های مرکز شهر رو بخرم.

با دیدن جئون جونگ کوکی که با بدن ظریف و صورت سخت و پر از عرق در حال دویدن بود برقی از خوشحالی بین پاهام شروع به غلطیدن کرد. اون لعنتی بدجور منو به فاک میبرد.

ابروهای کشیده و باریکش. نور نارنجی رنگ خورشید که توی صورتش میخورد. دونه های عرقی که صورتش رو خیس کرده بودند و از کناره گوشش به پایین سر میخوردند.
دماغ بامزش از نیم رخ و چشم های زیباش. اون یه لعنتی بود که نگاه کردن بهش هم باعث میشد ارضا بشم.

صداش توی گوشم میپیچید و لب های نازک و زیباش رو دور آلتم تصور کردم.
برای آدم ترسناک و مخوفی مثل من بدست اوردن همچین فنچ هایی آسون بود اما این پسر خیلی از اون چیزی که فکرش رو میکردم، دست نیافتنی تر بود و برای همین فکر یه بازی کثیف به ذهنم خطور کرد.

Blood Mafia (+18)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora