⧼Part 3⧽

11 3 0
                                    

تلاش برای بی گناه بنظر رسیدن کار چندان آسونی نیست. اونم زمانی که انسانا فقط به منفعت خودشون اهمیت میدن و فقط علاقه دارن که مجازات شدن فرد گناهکارو با چشمای خودشون ببینن. مثل یه خلأ میمونه! دوراهی و معلق بودن بین زمین و آسمون؛
درحالی که نیاز داری داد بزنی به کمک احتیاج داری اما همزمان به کسی اعتماد نداری چون از طرف همونا ضربه خوردی!
.
.
.

+الو نونا
-سلام ته حالت چطوره؟
هوفی کشید.
+خوبم نونا
-مطمئنی؟ چیزی شده؟ البته شایدم بدونم..
+خبرا رو که قطعا دیدی آره؟ بنگ پی دی نیم خیلی عصبانی بود.
-اوهوم دیدم. چه کاری از دستم برمیاد تا بهتون کمک کنم؟
+باید بیای کمپانی یه ویدیو ضبط کنیم و بعد..بوم خلاص میشیم.
-اوه آره حتما، کِی خودمو برسونم؟
+خودم میام دنبالت نونا، مواظب خودت باش!
.
.
از شدت استرسی که گرفته بود کف دستاش عرق کرده بود. به خودش دلداری داد"کامان تهیون اونقدرام سخت نیست از پسش برمیای"
برای بار آخر متنی که باید میگفت رو تمرین کرد و به خودش فایتینگ گفت، با صدای شمارش عوامل فیلمبردار، نگاهش رو به تهیونگ که پشت همه وایساده بود دوخت. با نگاه پشتیبانش تشویقش کرد برای حرف زدن!
گلوش رو صاف کرد و با صدایی که روش تسلط نداشت گفت:
+سلام به همه، من کیم تهیونم. خواهر بزرگترِ کیم تهیونگ! خواستن راجب سوتفاهمی که حدود سه روزه همه رو درگیر کرده توضیح کوتاهی بدم. من و تهیونگ فاصله یِ سنی چندانی نداریم، فقط سه سال! من خیلی دوسش دارم و هرکاری براش انجام میدم تا خوشحال باشه..
-کااااااات!
صدای عصبانیِ عوامل پشت صحنه نشون میداد یه چیزی رو اشتباه کرده.
+اومو! چیشده من دوباره حرف اشتباهی زدم؟
-خانم کیم لطفا یکم با احساس تر حرفاتونو بزنین، اینجوری خیلی بی روحه.
+آه خدای من ولی با این برداشت میشه فاکینگ پنجمین بااااار!
-میفهمم سختتونه و خسته شدین اما تا زمانی که همه چیز پرفکت و عالی پسش نره ما مجبور به ضبط دوباره میشیم پس لطفا همکاری کنین تا زودتر تموم بشه.
زیر لب به تهیونگ لعنتی فرستاد و دوباره روی صندلی نشست.
با شمارش چشماش رو باز کرد و دوباره دیالوگ ها رو تکرار کرد:
+سلام من کیم تهیونم..
.
.
-ایول تهیون ترکوند!
+از همون اولم معلوم بود گند میزنه.
همه تعجب کردن و یک صدا باهم فریاد کشیدن:"یووونگی!"
+چیه خب؟ مگه ندیدی ده تا برداشت کردن. از صبح تا شب معطل بودن. اگه کارش خوب بود با همون برداشت اول درست میشد.
تهیونگ که گوشه ی اتاق نشسته بود بلند شد و به سمت بونگی اومد.
-باشه حالا نمیخواد اینقدر به نونایِ من ابراز علاقه کنی شرمنده میشم.

نامجون که دست به سینه وایساده بود مثل یه پدر تذکر داد:
+تهیونگ ناسلامتی هیونگته، درست باهاش صحبت کن.
گاز بزرگی از سیب قرمز توی دستش که هارمونی عجیبی با موهای آبی رنگش ایجاد میکرد زد و ادای ترسیدن درآورد.
-اوه بله من معذرت میخوام پدر، ممنونم که حواستون هست.
جین هم که مثل یه مادر کنار نامجون وایساده بود و به تهیونگ چشم غره میرفت آروم گفت:
+عزیزم متاسفانه درتربیت پسرمون کوتاهی کردیم!
-تربیت شما که حرف نداره، همه چیز تقصیر منه لطفا منو عفو کن!
+چون من آدم بخشنده ای هستم میپذیرم ولی درازاش چیکار میکنی!؟
-شاید رام کردن یه هیولای وحشی رو بهت بسپارم.
جیمین هوفی کشید و دستشو جلوی چشماش قرار داد.
+وای تمومش کن مونی هیونگ الان تبدیل به پورنِ زنده میشه.
نامجون خندید و چال گونه هاشو به نمایش گذاشت.
-من اینجوری پسرامو تربیت میکنم دیگه!

~~~~~~~~
توی قسمت توضیحات یکی از کاپلای اصلی رو نوشتم سکرت، میتونین حدس بزنین که کدوم یکی از شخصیتا میتونن باشن؟(خیلی غیرقابل باوره!)

و اینکه شاید الان به نظر خسته کننده برسه اما قول میدم به روند اصلی خودش برسه هیجان انگیز تر میشه'

BlueRose' | رزِآبيDonde viven las historias. Descúbrelo ahora