با دیدن شماره یِ مورد علاقش ذوقش رو خفه کرد و جواب داد:
-بله؟
+جئون فاکینگ جونگ کوک! پارسال دوست امسال آشنا.
-احتمالا سالِ بعدی هم غریبه، من شما رو نمیشناسم!
+خب فکر کنم تا یه سال پیش یه دوست صمیمی داشتی.
-اوهوم داشتم اما اون منو ول کرد و برای «ادامه تحصیل» رفت نیویورک و بلا بلا بلا.
لحظه ای جفتشون سکوت کردن و درآخر سد خنده ی جونگ کوک شکست.
-عوضیِ خیانتکار!
+حالت چطوره خرگوشک؟
اخمی کرد و لباشو آویزون کرد و با حرص گفت:
-بهم نگو خرگوشک، پیرمرد خرفت!
+این پیرمرد خرفت بهت زنگ زده بود تا بگه داره برمیگرده پیشت.
دهنش از تعجب به همراه خوشحالی باز شد و داد نسبتا بلندی زد:
-واقعااااا؟
+اگه جور دیگه واکنش نشون میدادی تعجب میکردم!
-حالا کِی برمیگردی هیونگیِ خوشگلم؟
+فردا شب کنارتم بانی!
-میبینمت هیونگ، خیلی چیزا هست که باید واست تعریف کنم
تلفن رو قطع کرد و آروم از اتاق خارج شد.
.
.
همگی توی اتاق نشیمن مشغول گفتگو و خنده بودن. جونگ کوک با دیدنشون احساس معذب بودن میکرد چون معمولا اون کسی نبود که بتونه مکالمات رو شروع کنه و به خوبی پیش ببره.
خوشبختانه تهیونگ متوجهش شد و به سمتش آروم قدم برداشت.
+هی چرا اینجا وایسادی؟ بیا بریم الاناست که غذا برسه
کوک سریع پایین آستین تهیونگ رو گرفت و کشید و ملتمسانه نگاهش کرد و گفت:
-ممم..تهیونگ شی، من یکم احساسه..
سرشو پایین انداخت و اجازه داد تهیونگ ادامه ی جملشو حدس بزنه!
+چیزی شده کوکی؟
اولین باری بود که با این لقب صداش میزد و گونه هاش گل انداخت.
-ن..نه چیزی نیست بیا بریم.
دستشو از روی آستین تهیونگ برداشت و به سمت پذیرایی رفت. پسربزرگتر از رفتارش متعجب شده بود و نمیدونست دلیل این کاراش چیه اما هرچی بود..دوسش داشت؟!.
کوک روی کاناپه کنار جیمین و جیهوپ نشسته بود و با پاهاش به زمین ضربه میزد. جیمین که متوجه شده بود کوک یکم کنارشون معذبه و استرس داره تصمیم گرفت سرصحبتو باهاش باز کنه، سرفه ای الکی کرد.
+هِی پسر، خوبی؟
-عام؟ آ-آره خوبم
+بنظر مضطرب میرسی، راحت باش با ما، اگه تو دوست تهیونگی دوست ماهم حساب میشی پس ما از الان باهم دوستیم!
جونگ کوک با خودش فکر کرد"عاح جیمین شی تو واقعیتم شبیه فرشته ها میمونی"
صداشو صاف کرد.
-قطعا همینطوره ممنونم..ج-ج.
نمیتونست جلوی اونا فاش کنه که اسماشونو به زودی یاد گرفته پس من من کرد تا خود جیمین جوابشو داد
+جیمین!
-عاح بله متاسفم..
.
.
مدت زمانی نگذشته بود که کوک با همشون گرم گرفت و میشه گفت تقریبا صمیمی شد.
نامجون داشت از خاطرات اوایل دبیوشون میگفت و همه میخندیدن.
+آخرشم تهیونگ بجای کوتاه کردنِ کلاه گیس، اشتباهی موهای خودشو کوتاه کرد!
تهیونگ با اخم نگاهش کرد.
-هیونگ حالا نیاز نبود اینو بگی!
+ولی جونگ کوک انگار خیلی خوشش اومده ها.
کل نگاه ها به سمت کوک برگشت و سکوت عجیبی خونه رو دربر گرفت. تهیونگ کنترل زمان از دستش در رفت و حواسش نبود که چند وقته به جونگ کوک زل زده تا موقعی که صدایِ زنگ در باعث شد به خودش میاد.
+احتمالا پیتزاها رو آوردن.
لبخند کجی زد و از جاش بلند شد و به سمت در رفت.
بعد از گذشت چند دقیقه همشون دور میزناهارخوری نشسته بودن به این ترتیب که جونگ کوک و تهیونگ، نامجون و جین، جیهوپ و جیمین و یونگی کنارهم نشستن.
-واووو چقدر پیتزا سفارش دادی ته.
جیمین با تعجب ساختگی گفت.
+چون من یه دونسنگ مهربونم و فقط بخاطر جین هیونگ خریدم.
جین خنده ی شیشه پاکنی کرد و لایک نشون داد.
-پسر خوب خودمی!
جونگ کوک که از مکالمات اونا لذت میبرد حواسش نبود که تهیونگ بیشتر از بقیه واسش اسلایس پیتزا تو بشقابش گذاشته و نوشابه ش رو باز کرده بود.
یونگی که بنظر میرسید تازه میانه ش با کوک خوب شده پرسید.
+هی بچه احتمالا چند روز دیگه یه فن ساین باشه..میای نه؟
دست پاچه شد.
-امم فکر نمیکنم بتونم.
تهیونگ دستاشو زیر چونش گذاشت و با حالت مظلوم طور نگاهش کرد.
+بیا دیگه کوک خوش میگذره
آب دهانشو صدادار قورت داد.
-نه نه مشکل اون نیست، من همون روز وقت دندون پزشکی گرفتم برای همین فکر نکنم بشه!
جیهوپ با حالت تاسف بار لبخندی زد.
+بد شد که! دفعه ی بعدی حتما بیا، هیونگای جدیدتو دور ننداز
لبخندی زد و دندونای خرگوشیشو به نمایش گذاشت.
-من همین الانشم میتونم ببینمتون هوپ هیونگ پس اونقدری بزرگش نکنیم.
نامجون تایید کرد.
+هروقت که بخوای میتونی مارو ببینی جونگ کوک شی!
تهیونگ غر زد.
باشه دیگه غذاتونو بخورین هوف.
-نکنه دوستتو فقط برا خودت اجاره کرده ته؟
یونگی گفت و پوزخندی زد.
اما این وسط، جونگ کوک نمیتونست روی غذا خوردن تمرکز کنه چون ناگهان انگشتای ظریفش بین دستای تهیونگ از زیر میز گرفتار شد و نوازش شد.~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های های^
اینم پارت جدید.
خودم مکالمه های بین اعضا رو خیلی دوست دارم هق.
خب خیلی مراقب خودتون باشین
لبخند فراموش نشه!
KAMU SEDANG MEMBACA
BlueRose' | رزِآبي
Romansaکیم تهیونگ آیدلِ معروف بوی بند بی تی اس زندگیه آروم و بدونِ شیب ولی درعین حال هیجان انگیزه و لذت بخشی رو طی میکنه تا اینکه یک ساسنگ فن سعی میکنه زندگیشونو بهم بریزه، درهمین حال جئون جونگ کوک پسری که گلفروشی نزدیک خونه یِ تهیونگ خریده سعی درارتباط...