Chapter 2

120 41 14
                                    

لبخندی فراخ بر لبان پادشاه کره نقش بست و از جای برخاست. به همراهش ولیعهد هم مشتاقانه از دیدن آن شخص همانند پادشاه از روی صندلی بلند شد. 
پادشاه کره تن صدایش را به گونه‌ای که به گوش‌های فرد سپید پوش برسد بالا برده و فرمان داد:

_خوش آمدی نوازنده‌ی دربار. بیا کمی جلوتر بایست.

سپس نگاهش را به امپراطور چینی که با اخمی کم رنگ به صحنه مقابلش چشم دوخته بود داد.

_ایشون نوازنده‌ی سلطنتی هستند. وانگ ییبو!

شیائو جان بی‌آنکه حتی نظری به پادشاه کره بیندازد، به آرامی سر تکان داده و همان‌طور که چشمان حریص و نگاه خیره‌اش بر روی نوازنده‌ دربار که با خادمینش در حال نزدیکی به آنها بود، پیاله‌اش را بر روی میز قرار داد.
نوازنده‌ دربار با گام هایی آهسته خودش را به مقابل دو امپراطور رساند و تعظیمی سر داد.

+از دیدار مجدد امپراطور خرسندم و برای تاخیری که داشتم پوزش می‌طلبم. میشه بدونم دلیل خواستن من توسط امپراطور چی هست؟

پادشاه با لبخند سر تکان داد و دستش را به سمت امپراطور چینی نشانه گرفت.

_ایشون پادشاه کشور چین هستند که لطف بزرگی در حق کشوری به کوچکی و ناچیزی کره کرده و با حضورشون این مکان رو منور نمودند. امشب و پنج شب آینده در خدمت ما خواهند بود به همین دلیل ازت خواستم به قصر بیای و کمی برای امپراطور مقتدر چین بنوازی.

وانگ ییبو نیم نگاهی به امپراطور چینی که با چشمانی حریص به او خیره بود انداخت و تعظیمی سر داد.

+درود بر امپراطور کشور چین. لطفا من رو بابت بی‌ادبیم عفو کنید.

پوزخندی کوچک بر لبان شیائو جان نقش بست و نگاهش را به میزی که مقابلش قرار داشت داد.

_مطمئناً شما متوجه حضور من شدید. با این همه مقدمات و جشنی که پابرجاست حضور شخصی به بزرگی و قدرتمندی امپراطور کشور چین به نظر اونقدرا هم سخت نیست!

و با همان پوزخند بار دیگر نگاهش را در چشمان گشاد شده‌ نوازنده دوخت. وانگ ییبو حیرت‌زده بدون آنکه ادب و احترام را یادآور شود، متقابلا به امپراطور چینی خیره شد. 
پادشاه کره با دیدن این صحنه دستپاچه شده و با لبخندی ساختگی سعی کرد جوی که در حال شکل گیری بود را به نحوی برهم زند.

+لطفا بی‌ادبی نوازنده‌ی دربار رو ببخشید امپراطور. ایشون جوانی بسیار خام هستند و کم پیش میاد که در قصر حضور داشته باشن. 

شیائو جان با همان پوزخند که اکنون به گونه‌ای عمیق شده بود و ثابت ماندن نگاه خیره‌اش بر روی وانگ ییبو، لب به سخن گشوده پاسخ داد:

_بله کاملا مشهوده که نوازنده‌ی شما بسیار خام و بی‌تجربه هست. 

سپس نگاهش را به پادشاه که با چهره‌ای مضطرب به او می‌نگریست داد.

_متاسفم اما من نمیتونم این بی‌ادبی رو بپذیرم. 

ولیعهد نگران از بابت معشوقه‌اش، قدمی جلو نهاد و سعی نمود محترمانه این قضیه را حل کند.

+با کمال احترام از شما امپراطور عظیم‌الشان و مقتدر چین، درخواست دارم تنبیه از نوازنده‌ی دربار رو بر عهده‌ی خوده ما بگذارید. 

جان نیم‌نگاه بی‌حسی به ولیعهد که اکنون با چشمانی مضطرب به نوازنده خیره بود انداخت. پوزخند صداداری زد و از جای برخاست.

_اما من با این تصمیم موافق نیستم. نوازنده‌ی شما باید توسط شخص من تنبیه بشه! 

همهمه ای در میان خادمین، نگهبانان و درباریان شکل گرفت. پادشاه کشور کره نگران و مضطرب از شرایطی که پیش آمده بود، از پشت میز بیرون آمد و به طرف امپراطور چینی گام نهاد.

وانگ ییبو با نگاهی پر اضطراب به صحنه‌ مقابلش چشم دوخته بود و هیچ نمی‌گفت. آن مرد خودخواه، ظالم و مغرور چطور به امپراطوری رسیده بود؟ و چطور کشوری به عظمتی چین را رهبری می‌کرد؟
پادشاه کره در مقابل امپراطور چینی ادای احترام را به جای آورد.

+امپراطور خواهشمندم این مسئله رو به یک مشکل بزرگ تبدیل نکنید. ما می‌تونیم بی‌ سر و صدا…..

اما کلامش توسط دستِ بلند شده‌ امپراطور چینی نصفه ماند.

_انگار یک بار دیگه باید حرفی که زده بودم رو تکرار کنم. شما که نمی‌خواید با ایجاد مخالفت با من شروع کننده‌ی یک جنگ باشید! درست نمیگم؟

مجدداً همهمه بین درباریان شکل گرفت. ملکه و شاهدخت نگران از جای برخاسته و ولیعهد خودش را به کنار پدرش رساند. لبهایش را بر روی هم فشرد و تعظیمی مقابل امپراطور چینی سر داد.

+لطفا بی‌ادبی ما رو ببخشید. هر امری که شما بدید انجام داده خواهد شد.

امپراطور چینی نظری کوتاه به نوازنده که هنوز هم وسط حیاط با سری پایین افتاده ایستاده بود انداخت و پوزخند کم‌ رنگی خط صاف بین لبانش را از بین برد. نگاهش را از نوازنده گرفته و بی‌توجه به پادشاه و ولیعهد کره، از پشت میز بیرون آمده و به سمتی قدم برداشت.

_مکان استراحتم رو مهیا کنید و…..

از حرکت باز ایستاد و اندکی مکث کرد. سپس با پوزخندی عمیق شده ادامه داد:

_نوازنده‌ی دربار رو به اقامتگاهم بیارید.

سپس سرخوش و بی‌توجه به احترام بقیه، به طرف مکانی که برای استراحتش معین شده بود، با کمک ندیمه ها که راه را به او نشان می‌دادند حرکت کرد.

𝙗𝙚𝙜𝙜𝙖𝙧 𝙤𝙛 𝙡𝙤𝙫𝙚Where stories live. Discover now