دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون دردآخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.[به وقت نوشتن برای پسر یکی یک دانه ی من
برای کسی که از سیزده سالگی با تمام وجود برای جایگاه الانش تلاش کرده....
کسی که نشون داده با بیماری
با سختی
با دوری از خانواده
با آدمای معلوم الحالی که دور و اطرافش هستن
و با خیلی چیزای دیگه همچنان می شه رو به جلو
حرکت کنهوانگ ییبو ! برای ما ها موفقیت تو مهمه و به خاطر همين با هر انتخابت خوشحال تر از دیروز می شیم ]
☆☆☆☆
شيکاگو دسامبر 2023 :
"-دست های هم را بگیریم؟
-نمیشود.
-آخر چرا؟
-چون مردم میفهمند.
-چی را؟
-قضیه ما را
-خب بفهمند،چی میشود؟
-بهتر است راز باشد.
-چرا؟
-که کسی آن را از ما نگیرد!"
مرد دکلمه را خواند اما هنوز کتاب شعر را روی عسلی نگذاشته بود که جعبه دستمال کاغذی به سمت اش نشانه رفت" این آشغالا رو نریز تو مخت پیری" و تن خسته اش را روی کاناپه رها کرد
مرد چهل و هفت ساله نیشخند زنان بیشتر روی کاناپه نرم فیلی که اتفاقا فنر هایش در رفته بود فرو رفت
" باز چی شده آمپر سوزوندی بد بوی؟"از حالت قبلی اش در آمد و به پهلو روی کاناپه افتاد " پاشو نخ بیار بخیه م کن... احساس پارگی عمیق دارم"
ونتورث با ابرو های بالا رفته نگاهش کرد " کمتر ناله کن مسخره "
با لب های برچیده از روی کاناپه بلند شد و غرید " مردیکه ایکبیری هر غلطی می کنم یه چیزی از توش در میاره
آدم چقدر می تونه کونی باشه آخه؟"
YOU ARE READING
رها شده
Fanfictionتایپ: جان تاپ ژانر: شیزون شاگردی ، انگست، اسمات تفاوت سنی : ۱۲ سال خلاصه : ییبو پسر یکی از افراد نسبتا پولداره که با پارتی و بدون داشتن هیچ سطح علمی وارد دانشگاه پزشکی میشه...جان اما استاد همون دانشگاه س ولی با سطح اقتصادی متوسط و حتی رو به پايين...