پارت ۳۶

291 77 14
                                    

لب هایش را در هم کشید و نگاه زیر چشمی تحویل جان داد.
" بگو"
نی را در دهانش فرو کرد و مک عمیقی به آن زد " تو دوست نداری"
جان مجله ی آنلاین را بست و به آن موجود کوچکي که سر در شانه‌اش کرده بود خيره شد" چیو دوست ندارم"
پسرک همان طور که سر در گردن جان داشت دو انگشت اشاره‌ اش را بهم زد " چیزی که من دوست دارم"
جان آن موجود شیطانی را از خود دور کرد و مستقیم در چشم هايش خیره شد" ییبو می دونی چقدر بدم میاد از اینکه حرفتو می پیچونی"
پسر بچه لب هایش را جلو داد " خب دوست نداری دیگه."
" آخرین باره که دارم می گم بگو"
نفس کلافه و پر سر صدایی بیرون داد" من دلم می خواد برم بگردم با این تورا. برم این طرف برم اون طرف. اصلا تور نه با موتور بریم بگردیم" وقتی متوجه‌ نگاه شيشه ای جان شد شانه اش را بالا انداخت و دوباره‌ در آغوش او سقوط کرد" باشه بابا فهمیدم تو اهلش نیستی فقط هی اصرار می کنه بگو بگو وقتی می ‌گم به تخ...." با سایش دندان های جان حرفش را نیمه رها کرد.
جان دوباره‌ تبلت را بلند کرد و مشغول‌ چرخیدن در up todate شد. همزمان دستش را روی کمر پسر می کشید و گاهی بوسه های ریزی روی سرش می نشاند.
" دا گه؟"
جان ما بین بوسه هايش آرام و بم گفت" بله؟"
" منو بیشتر دوست داری یا تبلتتو"
" مزخرف نگو"
سرش را بلند کرد و در چشمان او خيره شد" نه راستشو بگو من یا اون؟ من که می دونم...."
جان انگشت اشاره اش را روی لب پسر گذاشت" نه تو نمی دونی فقط بلدی چرت بگی" سپس خم شد و لب های او را لطيف بوسید.
" برق لب زدی؟" جان دیده بود پسر گاهی از لوازم آرايشي استفاده می کند و به شکل عجيبی از این موضوع لذت می برد. خط چشم باریکی که ییبو پشت پلکش کشيده بود باعث می شد چشمانش بیشتر در دید باشد.
" آره پرتقالی بود. یه دونه آلبالویی داشتم گمش کردم "
" می خوای بخرم واست؟"
" نه تو بلد نیستی "
جان با یک حرکت او را به شکل براید استايل در آغوشش نگه داشت. صدای جیغ پسر بلند شد.
در چشمان جان خیره شد " تو بدت مياد من آرایش کنم؟ فکر می کنی زنم؟ یا نه چون از زنا خوشت میاد دوست داری آرایش کنم چون فکر می کنی زنم"
جان با حرص موهای لطيف پسر را به چنگ کشید " چرا انقدر چرت و پرت می بافی. مگه آرایش خلیجی کردی؟ تو زیبایی رو اینجوری دوست داری مشکلش چیه؟ من از زیبا بودنت لذت می برم اگر آرایش کردن فقط واسه خانماس پس هر خانمی که آرایش نداره مجرمه"
ییبو باورش نمی شد جان انقدر در این زمینه روشن فکر باشد. " دوست دارم موهامو بلوند کنم شايدم آبی"
جان با اخم های در هم نگاهش کرد " پرو نشو. دست به رنگ موهات نمی زنی"
پسر شيشه‌ی استوانه‌ای کوچک را در دهانش برد و مکش زد‌. از روزی که جان گردنبند را به او هدیه داده بود این مک زدن شيشه تبديل به یک عادت شد تا به امروز. شیشه را از دهانش بیرون کشید و با اخم تشر زد" نکن . اگر تو دهنت بشکنه چی؟"
ییبو محکم شیشه را از دست جان در آورد و با کیوت ترین حالت ممکن گفت " نمی شکنه. فضولی؟ حسودی؟ "
دوباره شیشه را مکید.
جان با تاسف سرش را تکان داد." اگر یه درصد قصد داشتم ببرمت الان منصرف شدم"
ییبو با شنیدن این حرف از جا جهید "واقعنی؟ جان جان تو که منو دوست داری" و چشم های پاپی وارش را به او دوخت.
" من با کوچولوای لجباز کاری ندارم"
ییبو که با لحن جدی جان سر خورده شده بود لب هایش را در هم کشید. دوباره سرش را در گردن جان کرد و هر چند لحظه یک بار صدای اه های سوزناکش بلند می شد.
" کمتر آه بکش.  هیچ جا نمی برمت"
نگاهی به چشمان جان که زیر عینک می درخشید انداخت " هیچ کسی منو دوست نداره"
"انقدر چرت و پرت می گی وقت می کنی به زندگیت برسی؟"
" زندگیم تویی. دارم بهت می رسم دیگه"
" چطوری می رسی؟ با این آه کشیدنات؟"
"هوم" سرتق پاسخ داد و دوباره در آغوش جان پهن شد.
" از بیرون رفتن خبری نیست چون هوا سرده و جناب عالی مریض می شی ولی می تونیم فیلم ببینیم"
" فیلم چی؟"
حرف که می زد نفس هایش به گردن جان می خورد و باعث می شد احساس مور مور شدن داشته باشد اما احساس خوشایندی بود.
سرش را بلند کرد " نگف....."
جان دوباره سر پسر را در گردن خود فرو کرد" همین جا حرف بزن تکون نخور"
ییبو با غیض سرش را در گردن جان کرد "دیکتاتور .‌زور گو. نگفتی چی ببينيم؟ عاشقانه ماشقانه دوست ندارم. یه چیز علمی تخیلی"
جان به خوبی می دانست که پسر از فیلم های ترسناک و حتی تاریکی وحشت دارد‌.
" چی دوست داری؟"
کمی فکر کرد و در گوش جان پچ پچ کرد" هری پاتر ببینیم؟"
جان پسر را بیشتر به خودش فشرد . دستش روی کمر و میانه ی باسن او بود" هری پاتر چند؟"
" هر چی که تو بگی. فرق نداره "

رها شدهNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ