هفتم_بوگندو

397 89 21
                                    

با صدای آلارم گوشی، از خواب بیدار شد، مثل روتین هر روزش، سمت حمام رفت، به نظر میومد بر خلاف هر روز، جیمین، زودتر از خواب بیدار شده بود و تازه دوش گرفته بود، با تعجب به سمت اتاق همخونه ش رفت و چند تقه به در زد و در رو باز کرد، جیمین با دستپاچگی از توی آینه به تهیونگ نگاه کرد.

تهیونگ : جیمبو؟ داری... اون ماسکه روی صورتت؟

جیمین : اوه ته! آم.. اره

در همون حال سعی کرد خیلی آروم، کرم و لوسیون هاشو توی کشوی جلو آیینه برگردونه

تهیونگ : جیمین ؟تو هیچوقت این موقع صبح بیدار نمیشدی، الان داری چیکار میکنی دقیقاً؟

جیمین : ته ؟این دیگه چه حرفیه؟من فقط دارم یکم به خودم میرسم

تهیونگ چند ثانیه به جیمین نگاه کرد و هومی گفت و از در اتاق بیرون رفت

جیمین به سرعت، پشت سرش دوید، چون اون پسر رو از بچگی میشناخت

جیمین : ته ؟میخوای چیکار کنی ؟قسم میخورم اگه ازشون استفاده کنی، مستقیم میندازمشون توی توالت

تهیونگ بهش توجه نکرد و قدم هاشو تند تر تا توی اتاقش برداشت

تهیونگ : تو میخواستی واسه مربی وونهو خوب به تظر بیای جیمین، بهت که گفتم، مربی مال منه...

قبل از اینکه تهیونگ به کمد وسایل بهداشتیش برسه، جیمین با سرخگعت جلوی کمد ایستاد

جیمین : این حرفو نزن، من فقط داشتم یکم به صورتم اهمیت میدادم ته... در ضمن، مربی وونهو به من پیام داد تا ساعت کلاس رو عوض کنه، به من... میفهمی؟ اون از من خوشش میاد

تهیونگ به تندی نفس کشید و دست به سینه ایستاد و با ابرو به جیمین اشاره کرد که از جلوی در کمد کنار بره و فقط خدا میدونه، چقدر باید با همديگه کَل کَل میکردن تا یکیشون کوتاه بیاد.

________*****_________

جونگکوک به همراه هاردی، از ماشين پیاده شد
دو جلسه تمرین هیدروجیم واسه چربی سوزی و عضله سازی که به صورت یکسان و یکدست در تمام بدن ایجاد میکرد، یکی از رازهای خوش فرمی بدنسازایی که با سرمربی نامجون کار میکردن بود.

زمان زیادی نبرد که با ورود به رختکن، هاردی و جونگکوک متوجه مکالمه بین دو تا پسری شن که زیر دوش، یکی از اتاقکا در حال جر و بحث بودن.

جیمین : محض رضای خدا، ته گمشو اونور

تهیونگ : خفه شو جیمین، تو اومدی این تو، این همه دوش، از یکی دیگه اش استفاده کن

جیمین : تو از عمد اول اومدی اینجا، میدونی که من به این دوش عادت دارم

جونگکوک با تعجب به هاردی که کم مونده بود از خنده منفجر شه نگاه کرد

به سردی برف (فصل اول) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt