دوم_اینجا خود بهشته

541 105 18
                                    

صدای بلند یکی از ورزشکارا صحبتشون رو قطع کرد.

__:مربی... مربی.. اون دو تا دردسر دوباره سر و کلشون پیدا شد

مربی بی معطلی به سمت پنجره بزرگ رو به پارکینگ دوید و دو تا دردسر سازی که چند ماه بود همه درباره شون حرف میزدن رو دید که جلوی ساختمون ایستادن و یکیشون یه برگر گنده اندازه کله ی کوچولوش و اون یکی یه برگر و یه لیوان بزرگ نوشابه دستش بود.

کله کوچولو به پنجره نگاه کرد و با آرنج به بغل دستیش اشاره کرد که به پنجره نگاه کنه

پسر دوم زبونش رو درآورد و زبون درازی رو به پنجره کرد.کله کوچولو خندید و با برگر توی دستش چند قدم جلو تر اومد و برگرش رو به اونایی که از پنجره حرکتاشو دنبال میکردن نشون داد و چندبار سرش رو تکون داد و با ولع گاز بزرگی از برگر گرفت و خندید ، صدای آیش و اوه و آخ گفتن ورزشکارای باشگاه بدنسازی بالا رفت.

مربی : دیگه کارشون تمومه، یه کاری میکنم برگر خوردن یادشون بره

با سرعت به سمت در باشگاه دوید و در رو با شدت باز کرد

مربی : هی عوضیا میدونم چیکارتون کنم

جیمین هنوز در حال جویدن و دندون زدن به برگر عزیزش بود که صدای پسر رو شنید و فریاد زد

جیمین : ته.... بدو.... فرار کن

خودش هم شروع کرد به دویدن به سمت تهیونگ.

تهیونگ وقتی پسری که از باشگاه بیرون اومده بود و به سمتشون میدوید رو دید با تمام توانش داد زد..

تهیونگ : بدو جیمبو... بدووووو

جیمین در عرض چند ثانیه به تهیونگ رسید و دستش رو گرفت و با هم به سمت خیابون دویدن
جیمین میتونست صدای پایی که دنبالشون میدوید رو بشنوه که نزدیک و نزدیک تر میشد.
به خیابون رسیدن که تهیونگ جلو تر حرکت کرد و بین ماشین ها میدوید و جیمین رو دنبال خودش میکشید، همون لحظه موتوری که از لا به لای ماشین ها پیداش شد باعث شد تهیونگ از موتوری رد شه اما دست جیمین رو ول کنه و به عقب هلش بده تا به موتور برخورد نکنه جیمین سریع جیغی کشید و به پشت سرش نگاه کرد پسری که از باشگاه دنبالشون میکرد، کند تر، از بین ماشین ها در حال عبور بود جیمین به خودش اومد و دوباره از پشت ماشین ها شروع به دویدن کرد و تهیونگ هم به دویدن ادامه داد، جیمین تهیونگ رو میدید که دور و دور تر میشد و ریه هاش هم کم کم به سوزش افتاده بود

جیمین : ته کدوم گوری میری؟

تهیونگ : نقشه زیپ جیمین

جیمین : اوکی

همون لحظه به پیاده رو رسید و تهیونگ رو دید که از کوچه دو راهی به سمت راست دوید، به پشت سرش نگاه کرد و دوباره پسر رو دید که فقط چند ثانیه مونده بود تا از خیابون رد شه پس طبق نقشه، به سمت چپ دوید و وارد کوچه شد.

به سردی برف (فصل اول) Kde žijí příběhy. Začni objevovat