پانزدهم_خاطره

391 88 21
                                    

جیمین : نه تِه... بهت گفتم از اون مدل لباسا نپوش، مگه تو بهم گوش نمیدادی؟

تهیونگ چرخید تا همه جای لباس سفیدش رو به جیمین نشون بده.

تهیونگ : نه؟ مطمئنی ؟ جیمین میدونی که این قرار چقدر برام مهمه...

جیمین : منم چون اینو میدونم دارم بهت میگم، خدای من توچت شده؟

تهیونگ شونه هاش رو پایین انداخت و با نارضایتی به سمت اتاقش رفت.

تهیونگ : من فقط میخوام که بهتر از همیشه به نظر برسم و سکسی باشم

جیمین دوباره روی کاناپه دراز کشید و جواب تهیونگ رو نداد، چون چیزای مهمتری برای پرداختن بهش داشت، اونم توی ذهنش...اوه ذهنش، جیمین به این فکر کرد که ذهنش جای نگه داری از خاطرات عزیزش هستن، جایی که هنوز خاطره ی آخرین دیدارش با جونگکوک رو به یاد داشت.

جیمین فکر کرد که مردم معمولا به چه چیزی میگن خاطره؟ چند روز از یک اتفاق که بگذره، اون خاطره میشه؟

به نظر جیمین، هفت روز کافی بود و دلیلش هم این بود که آخرین بار، جونگکوک رو هفت روز پیش دیده بود.

تهیونگ : حالا چی؟

جیمین چشمهاش رو بازکرد و به تهیونگ نگاه کرد

جیمین : عالیه، خودشه
دوباره به سقف خیره شد و بعد چشماشو بست.

تهیونگ : تو هیچوقت میتونی به جز خودت به کس دیگه ای فکر کنی؟ این همون لباس قبلیه فقط رنگش صورتیِ....

جیمین آهی کشید

جیمین :دقیقا، نمیدونم چرا یه نفر، باید از یه لباس، دو تا رنگ داشته باشه، پس اگه انقدر برات مهمه که کمرت رو برهنه ببینه پس بپوشش.

تهیونگ با حرص به جیمین نگاه کرد و کمی فکر کرد، در حالی که جیمین سعی داشت فقط به یاد بیاره کدوم قسمت از مرور خاطراتش بوده.

تهیونگ : درست میگی، نباید شونو اوپا رو نا امید کنم، این اولین قرار رسمیمونه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تهیونگ : درست میگی، نباید شونو اوپا رو نا امید کنم، این اولین قرار رسمیمونه

جیمین پوزخندی زد، تهیونگ تصمیم گرفته بود که بَلا ترین حالت ممکنِ شخصیتش رو به شونو نشون بده و اونو به قول خودش توی تور بندازه، پس توی یکی از مکالمه های طولانی مدت شبانه ا‌‌ش با شونو اونو اوپا صدا کرد و کار رو تموم کرده بود.

به سردی برف (فصل اول) Where stories live. Discover now