مربی وونهو : جیمین ؟ معلوم حواست کجاست آخرین باره که توضیح میدم...
تهیونگ : شاید خسته شده مربی جیمین میخوای یکم استراحت کنی؟
خندیدن های ریز و شیطون تهیونگ براش اصلا اهمیتی نداشت تنها چیزی که الان بهش نیاز داشت دیدن دوباره اون صحنه بود تا باور کنه اون چیزی که دیده توهم نبوده.
جیمین : مربی هاردی و اون یکی پسره قرار نیست تمرین کنن؟
تهیونگ به پشت روی آب، خوابیده بود، تمرین این جلسه، ثابت بودن روی آب بود، به آرومی دوباره پاهاشو کف استخر گذاشت و به جیمین نگاه کرد
تهیونگ : جیمین این سومین باره که داری درموردشون سوال می پرسی، اتفاقی افتاده؟
جیمین به چهره کنجکاو تهیونگ و مربی وونهو نگاه کرد.
جیمین : نه نه اصلا... فقط میخوام بدونم کارشون کی تموم میشه و به باشگاه میرن، ما باید دیرتر بریم؟
مربی : آها، اصلا یادم نبود آره راست میگی،هر چند که معمولاً بعد از هیدروجم، دیگه فعالیتی با دستگاه های سنگین، انجام نمی دن، ولی چند دقیقه دیگه کارشون توی سونا تموم میشه و میان همینجا، میتونی ازشون بپرسی باشه؟حالا حواستو جمع کن و تمرین تو درست انجام بده، تا رومو برمیگردونم میبینم به یه جا خیره شدی
تهیونگ پُشتکی توی آب زد، این کار رو با کُلی تمرین یاد گرفته بود، توجه مربی به تهیونگ جلب شد.
مربی وونهو : تهیونگ خدای من این پنجمین باره که داری پشتک میزنی، به اندازه کافی دیدیمش به پشت دراز بکش و سعی کن ثابت بمونی، گفتم اگه حس کردید دارید زیر آب میزید، فقط حرکاتی که یاد گرفتین رو آروم با دستتون انجام بدید.
به محض اینکه مربی، چرخید و رفت تهیونگ، باذوق مشتی به بازوی جیمین کوبید.
تهیونگ :خدای من دیدی... دیدی چی گفت؟ مربی بهم گفت هر پنج بارش رو دیده... دیگه تمومه.. دیگه تمومه.. ببین دارم چی بهت میگم.. فقط چند قدم مونده تا اعترافشو بگیرم.
جیمین هوم کوتاهی کرد و سعی کرد که دستش رو به میله کنار آب بگیره و به پشت روی آب بخوابه، تهیونگ با دهان باز و ذوق کور شده اش به جیمین نگاه کرد، واکنش ندادن جیمین به حرفش باعث شد اخمهاش رو توی هم بکشه.
تهیونگ :خدای من... چه بلایی سرت اومده؟ اوووه،چند روز پیش یه برنامه تلویزیونی دیدم که داشت توضیح میداد ممکنه، توی استخر، آب از گوش وارد مغز آدم شه و مغزو از کار بندازه... نکنه مغزت چیزیش شده؟ مطمئناً یه بلایی سرت اومده وگرنه تا الان باید منو زیر آب خفه کرده باشی از حسادتت. حالت خوب جیمین؟
تهیونگ سعی کرد صادقانه بپرسه و نگرانیش رو به جیمین نشون بده. نکنه واقعا آب وارد مغزش شده باشه، توی اون مستند حتی دو نفر رو هم نشون داده بودن که بعد از اینکه آب وارد مغزشون شده بود واقعاً دیوونه شده بودن.
YOU ARE READING
به سردی برف (فصل اول)
Fanfictionکاپل اصلی : کوکمین کاپل های فرعی :سپ و دیگران ژانر: کمدی_رمانتیک_اسمات_تراژدی ________ ***** ________ _ عزیزدلم! =بله ؟ _اشتباهت همین جاست ، اینکه انتظار داری بعد از "عزیزدلم" حرف دیگه ای بشنوی، همه ی قضیه همینه، تو عزیز دل منی. _تو،با همه ی بلاه...