نهم: گی کلاب

415 83 37
                                    

تهیونگ :جیمین ؟کارت تمومه؟ میتونیم بریم لطفاً ؟

جیمین با صدای بلند از اتاق خودش داد زد

جیمین : اره، اره بریم

تهیونگ شکوفه ی کوچولوی سفید رنگ رو از جعبه بیرون آورد و به سالن رفت

جیمین : آوردیش؟

اره بذار برات بذارمش

شکوفه کوچولو رو توی موهای طلایی جیمین فرو کرد

تهیونگ : واقعا خوشکله

جیمین : ممنونم،به تو خیلی میاد، ته، این شکوفه ها، روی موی سیاهت خیلی قشنگه.
تهیونگ به چشمهای جیمین دقت کرد، اونا واقعا صادق بودن

تهیونگ به چشمهای جیمین دقت کرد، اونا واقعا صادق بودن

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

تهیونگ : متشکرم جیمین

جیمین از ساختمون بیرون اومد، ماشین آشنایی، به محض بیرون اومدنش دید که باعث شد به تهیونگ اشاره ای کنه و تا اونم متوجه ماشین پارک شده، اون نزدیکی شه.

تهیونگ : امشب هم اومده

جیمین : هوووم

جیمین به سمت ماشین راه افتاد و تهیونگ پشت سرش حرکت کرد

چند ضربه به شیشه ماشین زده شد و طولی

نکشید که پنجره پایین اومد

جیمین :اوه سلام آقای مین، امشب زودتر اومدید.

یونگی : سلام ،تو جیمین بودی درسته؟ مو طلایی جیمینه و مو مشکیه تهیونگ، اینو یادم مونده

جیمین کمی دلخور شد، یکم فکر کرد و گفت...

جیمین :اوه ،این واقعا درست نیست که کسی رو با رنگ موهاش بشناسین، اگه من تصمیم گرفتم که موهامو مشکی کنم چی؟

یونگی خنده ریزی کرد

یونگی : یونگی، درسته، مطمئن باش الان دیگه، اسمت توی خاطرم میمونه

جیمین : خوبه ،حالا میخوام که یه رازی رو بهتون بگم،شما آخرین بار درباره رازتون به ما گفتید. پس بهتره بدونید من و تهیونگ، دو شب در ماه به گی بار مورد علاقمون میریم

یونگی یکم گیج بود، چه دلیلی داشت که جیمین اینو به عنوان یه راز بهش بگه؟
جیمین خنده ریزی به قیافه متعجب یونگی کرد

به سردی برف (فصل اول) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora