شانزدهم _حیاط پشتی (پایان فصل اول)

698 95 31
                                    

جیمین : هیونگ ،این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟

جیهوپ تلو تلو خورد و وارد خونه شد.

هوبی : جیمی... ن... اون مرده... دیگه نیو... مد؟

جیمین گیج و ویج بود چون یهو از خواب پریده بود وقتی صدای زنگ در رو شنیده بود.

جیمین : هیونگ، حالت خوبه؟ چی شده... زیادی دادی بالا؟

جیهوپ از روی دیوار سر خورد و روی دو تا پاهاش نشست

هوبی : چیزی نیست، خوبم؟ اومده؟

جیمین روبه روی جیهوب زانو زد و به صورت هوبی هیونگش دقیق شد

جیمین : آقای مین؟ نه هیونگ، من ندیدم دیگه بیاد

جیهوپ لبخند غمگینی زد و جیمین تحت تاثیر قرار گرفت

هوبی: درسته، چرا باید بیاد... دیگه نمیاد

جیمین : ناراحت نباش هیونگ، باشه؟ دفعه بعد که واسش کوکی بردم، بهش میگم که بازم بیاد، هوم؟

جیهوپ لبخندش رو خورد

هوبی : جیمیییین؟ جیمییییین

اینو با صدای بلند فریاد زد، جیمین از جاش پرید و در اتاق تهیونگ با شدت باز شد.

تهیونگ : چی شده؟ چی شده؟ چیم؟

جیمین با تعجب به سمت تهیونگ چرخید

هوبی : تو فرشته ی نجات هیونگی جیمین

اینو گفت و به سختی بلند شد و جیمین رو در آغوش گرفت.

ورزنش برای جیمین بالا بود و باعث شد به سرعت به سمت عقب قدم برداره.

جیمین هیچ وقت ندیده بود که هوبی هیونگش اینجوری مست کنه

تهیونگ : یااا یاااا... کجاااا میا....

پای جیمین و هوبی توی هم گیر کرد جیمین از پشت با شدت به سینه ی تهیونگ خورد و هوبی و جیمین با هم روی تهیونگ افتادن ،با زمین برخورد کردن.
_______ ***** _____

تهیونگ : فکر کنم بالاخره امشب انجامش میدیم استرس دارم, قشنگ مشخصه که...

جیمین : اوکی همون اول که گفتی برات وَکْس بذارم فهمیدم، لازم نبود بگیش. اه تمام تنم درد میکنه، هوبی هیونگ واقعا سنگینه

تهیونگ : پس من چی باید بگم؟ تو و هوبی که با هم سنگین تریت... اوه خدای من، اوناهاشن جیمین... اونجا شونو و جونگکوک اونجا هستن.

جیمین : هوبی هیونگ.. جون... جونگکوک؟ کو؟ کجا؟

تهیونگ چند قدم برداشت و با هیجان از جیمین خواست دنبالش بره، جیمین پوزخندی زد و به باسن قلمبه ش توی شلوارک کوتاهش نگاه کرد که به خاطر راه رفتن با اون حالت خاص ، بالا و پایین میشد.

به سردی برف (فصل اول) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora