Jimin
زندگي بيشتر از چيزي كه فكر مي كرديم بي رحم بود..مگه نه؟هميشهی خدا عادت داشتم براي پدرم از اساطير يونان بگم.از زيبايي اسم هاشون،ابه تقدرتشون و نظم و ترتيبي كه در برنامه هاشون وجود داشت. مجذوب جزء به جزء افسانه هاي بي پايانشون بودم.البته كه الان چيزي يادم نمياد اما،ميون تمام قهرمانان بين آسمان ها و
زمين،يكي بود كه بيشتر از همه مي پرستيدمش.گايا،الهه ي زمين،همسر زئوس و مادر طبيعت كه باعث شد با هر بار نگاه كردن به طبيعت چيزي شبيه به حس مادرانه و يك شخص مونث توي ذهنمون تداعي بشه..
دنيا رو از چشم هاي خودم مي ديدم.من بودم كه حس مي كردم،مي شنيدم،مي خوردم و مي ديدم.همين باعث مي شد گاهي به سرم بزنه كه من گايام!تبعيد شدم و براي همينه كه حالا بين مردم هستم و دارم تخريب شدن طبيعت رو مي بينم.
و من با ديدن تو،اين ذهنيت رو تغيير دادم.چون تمام شواهد اثبات مي كردن،گايا هيچوقت
نمي تونست من باشه..گايا تو بودي.بوي قهوه،رزماري و احساس آرامشي كه حتي با وجود غم سنگينت همچنان انسان رو به اوج امنيت مي رسوند غير قابل توصيف بود،و من به خودم اجازه دادم،باور كنم
گاياي اصلي تويي.
همين باعث شد،گريه نكنم.
YOU ARE READING
• 𝗖𝗵𝗲𝗿𝗿𝗶𝗲𝘀 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗨𝗞 • ᵛᵐⁱⁿ
Fanfiction"آلبالو در انگلستان" داستانی از دل جنگ،خودخواهی و روحیهی حقیقت طلبی. پارک جیمین،خیلی میدونست. این برای فردی که خودش رو وسط کشمکشهای کشورش پیداکنه،چیز جالبی نیست. این رو درست لحظهای فهمید که به مرد رو به روش نگاه میکرد.روزنامهنگار مرموزی که بوی...