قسمت یازدهم

24 11 7
                                    

فلورانس هم اونجا بود.با چشم و ابرو بهم اشاره می کرد که هیچی نگم.گویا الیزابت آتیشی بود.نمی خواست بیشتر از این عصبانی ش کنیم.

لیلیان از پشت در،به ما نگاه می کرد.شبیه به دادگاه بود.
  ناگهان الیزابت،دست هاش رو محکم روی میز کوبید و بهم خیره شد.و من فقط تونستم سرم رو بلند کنم و بهش نگاه کردم.

  _کجا بودی.

  _خونه ی همکارم.

  _آها..لباسات کجاست؟

  نگاهم به لباس های تنم افتاد و گفتم_اینجا.

  _مسخره بازی در نیار.اینا لباس های تو نیست.

  _جدید گرفتم.

  بلند داد زد_با من شوخی نکن جیمین!دو روز تمام غیبت زده بود!خودت این ها رو باور می کنی؟حالا یهویی دوباره میای با یک دست لباس که از بوی قهوه ی تلخش هم می تونم بفهمم متعلق به خودت نیستن!

  فلورانس قدمی به جلو برداشت و گفت_الیزابت لطفـ-ـ
  اما الیزابت روی صورت من خم شد و من رو وادار کرد که عقب تر برم.

  _همکاری با یک گروه مطبوعاتی علیه دولت؟می دونی وقتی شنیدمش تا چه حد شکستم؟

  بالاخره لب باز کردم و گفتم_تو از هیچی خبر نداری..
  _از چی خبر ندارم؟البته که تو هیچ چیز رو بهم نگفتی.من هم قند توی دلم آب می شد که کاری برای خودت دست و پا کردی و داری موفق می شی!به این شکل؟از جون خودت بترس!من تو رو به این خونه راه دادم.چرا باید یک ضد دولت از آب در بیای؟

  برای اینکه صدام شنیده بشه،بلند گفتم_اینطور نگو!من ضد دولت نیستم!

  _با چی می خوای قانعم کنی که نیستی؟؟

  بلند شدم و رو به روش ایستادم.بلند گفتم_محض رضای خدا الیزابت!تو اصلا اون روزنامه رو خوندی؟

  قدمی به جلو برداشت و برام سینه سپر کرد.
  _من خزعبلات یک مشت کمونیست احمق رو دنبال نمی کنم!هیچکدوم ارزش دفاع و حمایت ندارن!یک مشت حرف مضحک!

  _اون ها همه،در مورد کثافت کاری های فرانسیسکو پیترسون بوده!هیچ ربطی به دولتی که روی چشم هات میذاری نداشته!یکی ش هم وضعیت ناگوار دوست عزیزت،آمانوئل پارکره!

  دهانش باز بود تا جوابم رو بده.اما با شنیدن اسم پدرم،مکث کرد و کنجکاوانه بهم خیره شد.

  سرم رو تکون دادم و گفتم_آره،فرانسیسکو پیترسون همون کسیه که پیشنهاد طرح پرونده ی تقلبی رو به مسئول توپخونه و پادگان داد!واقعا فکر کردی من خوشحالم که همچین اتفاقی افتاده؟من حتی روحم هم خبر نداشت قراره در مورد کسی مثل فرانسیسکو پیترسون یا حتی پدر خودم باشه!فکر می کردم این هم مثل بقیه ی روزنامه هاشونه.منتهی می خوان با این کار چشم مردم رو به حقایق باز کنن!چیزی که تو سعی می کنی با عشق و علاقه ت به دولتی که به وقتش شام شبت رو قطع می کنن،پنهانش کنی!

• 𝗖𝗵𝗲𝗿𝗿𝗶𝗲𝘀 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗨𝗞 • ᵛᵐⁱⁿDonde viven las historias. Descúbrelo ahora