قسمت هفدهم

12 6 2
                                    

   دو روزی از صحبت های تکمیلی با آمادور می گذشت،و حدس می زدم حرف هام تاثیر ناچیزی روش داشته.با این حال،همچنان در روز شش نخ سیگار می کشید و تا می تونست شراب می خورد.لب هاش رنگ پریده بود و حدس می زدم به خاطر شدت پیدا کردن این روند کم خونی گرفته باشه.از اونجایی که تا قبل از این قضایا قهوه هم زیاد مصرف می کرد،بعید نبود.به خاطر سیگار کشیدن بیش از حد،جدیدا سرفه می کرد.سردرد داشت و بیشتر اوقات نمی تونست چشم هاش رو زیاد باز نگه داره.فلورانس می گفت این ها نشونه های کبد چرب،کمبود اکسیژن و شش های فرسوده ست و این می تونه بیش از حد براش خطرناک باشه.مخصوصا توی این شرایط که به مصرف این مضرات ادامه می داد و گوشش شنوای غر زدن های من نبود.

  دست هام رو با دستمال خشک کردم و به سمت کاناپه ش رفتم.جایی که آمادور نشسته بود و در حالی که سیگار می کشید،بین ملودی " خداحافظ دوست من" از یانی،کتاب "دزیره" رو مطالعه می کرد.

  روی کاناپه کنارش نشستم و گفتم_به دزیره علاقه داری؟

  _ در واقع ناپلئون بناپارت برام جالب تره.

  _جالبه..حالا چرا الان می خونیش؟

  _چون زندگیش کم و بیش دلم رو گرم می کنه،که یکی بدبخت تر از من هم بوده.احمق و سودجو..

  سعی کردم نخندم.آمادور کتاب رو بست و ناگهان با جدیت به جلو خم شد.

  _می خوام برم.

  لبخند از روی لب هام محو شد_کجا؟

  مردد لب پایینش رو خیس کرد و با پاش،روی زمین ضرب گرفت.

  _توی این چند روز،خیلی بهش فکر کردم.به هر حال تهش باید چنین تصمیمی می گرفتم و بهترین کار این بود که هر چه سریعتر اقدام کنم و عملیش کنم.

  نگاهم کرد_باید برم اتریش.اینجا دیگه جام امن نیست،حتی با وجود اینکه باهاش معامله کردی،اون مرد قطعا داره خودش رو برای یک انتقام سخت آماده می کنه.من اون رو می شناسم،تا وقتی هر دوی ما توی این شهر ساکن باشیم،دست از سر همدیگه بر نمی داریم.حتی اگه من بیخیال شده باشم،اون مرد به همین راحتی ها من رو به حال خودم رها نمی کنه.اون روزنامه شاید تلفات زیادی برام به دنبال داشت،ولی تاثیرش به حدی بود که هم ممنوع الخروج شد هم فرماندهی ارتش دفاعی رو ازش گرفتن.الان فقط به عنوان یک معاون توی پادگان های مرزی رفت و آمد داره،خیلی براش گرون تموم شده.

  با این حال،چیزی در مورد این مسئله من رو نگران کرده بود.

  _یعنی میخوای فرار کنی؟ولی..چرا اتریش؟.

  _من آشناهای زیادی اونجا دارم،شاید بتونم اونجا یه موقعیت درست و حسابی ای برای خودم دست و پا کنم،بعد یک راست برم ایتالیا.حداقل اونجا دستم برای انجام بعضی کار ها بازه.

• 𝗖𝗵𝗲𝗿𝗿𝗶𝗲𝘀 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗨𝗞 • ᵛᵐⁱⁿDonde viven las historias. Descúbrelo ahora