part10:|2|

20 3 0
                                    

سعی کرد جلوتر بره ولی دستاش به چیزی زنجیر شده بود حتی حنجره اش از کار افتاده بود این صحنه ها نمیتونن به گذشته ربطی داشته باشند درسته؟!

با بهت و حیرت از خودش پرسید ولی در آخر فقط بیشتر در دریای سردرگمی غرق میشد.

ولیعهد به برادری که دوباره مثل یه قهرمان پیداش شده بود و مزاحم نقشه هاش شده بود خیره شد آستین بلند پیراهنش و تکون داد از این مرد متنفر بود
پسر ملکه_چانیول_ تنها کسی که میتونست موقعیتش رو به عنوان ولیعهد و پادشاه آینده به خطر بندازه

ولیعهد_ فکر میکنی اهانت و سوءقصد به جان من بی اهمیته ژنرال؟

چانیول به برادرش نگاه کرد و دستاش روی شمشیرش بیشتر مشت شد نمی تونست تنفر سهون نسبت به خودش رو درک بکنه پس فقط خیلی خشک تعظیم کرد و با کمی مکث شمشیرش و بیرون کشید برق تیز و سرد شمشیرِ آتش بیشتر وزرا و سوهو رو ترسوند

ولیعهد_ چی کار میکنی؟!

صدای ولیعهد سهون با صدای بریده شدن پوست و گوشت صورت بکهیون یکی شد شمشیر با ابهت چرخید و بدون حتی ردی از یک قطره خون توی غلافش جا گرفت

چانیول_ برای یه اشراف زاده هیچ مجازاتی بدتر از یه زخم روی صورت نیست

از هیچکس صدایی خارج نمیشد همه ی مهمان های دربار با حالت تعظیم ایستاده بودن و رد باریک و بی رنگی از عرق روی صورتشان مشخص بود

ولیعهد_ ت..تو!

قلب بکهیون سنگین می تپید برای لحظه ای فکر میکرد نجات پیدا کرده ولی الان؛ تمام وجودش میسوخت، گویی شمشیر ژنرال به جای صورتش روی روحش خط انداخته بود تحمل وزن خودش رو نداشت خون روان از صورتش روی لباسی که صبح با اشتیاق انتخاب کرده بود میریخت دست های سفید و سردش را آرام روی خط عمیق زخم کشید و بعد به مرد روبروش خیره شد ترس عمیقی از ته قلبش رشد کرد و به مغزش رسید و بعد توی دست های افراد ژنرال از هوش رفت.

چانیول بدون توجه به پسری که همین الان زخمی کرده بود به افرادش نگاه کرد هر دو مرد بدون هیچ حرفی تعظیم کردن و رفتن، سوهو دید که برادرش پشت دیوارهای پر پیچ و خم قصر گم شد.

سهون هنوز با نگاهی مات به چانیول نگاه میکرد ولی ژنرال فقط از برادرش رو گرفت و از پله های قصر بالا رفت آروم جلوی آدالا زانو زد و شمشیرشو با احترام بالا گرفت

چانیول_ ژنرال ارتش شمالی به پادشاه شیلا_آدالا_ادای احترام میکنه

سرش و بلند کرد و به پدرش لبخند زد

چانیول_ من برگشتم پدر

بکهیون به صحنه ای که مثل یه درامای تاریخی جلوی چشمش بود خیره شد گلوش خشک شده بود سرشو به اطراف تکون داد و پلک های دردناکشو روی هم فشار داد

⛓Broken wings⚖Where stories live. Discover now