part:13

19 6 0
                                    

چانیول از هر روشی برای تحریک اعصاب بکهیون استفاده کرده بود، از نیش و کنایه گرفته تا حرف های ترحم برانگیز تا اگه حتی شده یه کلمه فحش از دهن همیشه شاکی پسر روی تخت بیرون بیاد

ولی بکهیون بدون هیچ ری اکشنی و با سکوتش اعلام جنگ کرده بود و نادیده گرفته شدن پارک چانیول رو سفت و سخت ادامه میداد.

بعد از مدتی وقتی حس کرد میتونه کمی جابه جا بشه و بدنش از اون حالت کرختی اولیه در اومده، کمرشو به پشتی نرم بالای سرش تکیه داد و با فشار روی هر دو مچ دستش بلند شد چانیول هنوز توی اتاق بود و حرکات بکهیون رو زیر نظر داشت

چانیول_ دکتر یک ساعت پیش معاینه ات کرد

لحن چانیول سخت و جدی بود بکهیون توی سکوت سمتش برگشت و منتظر موند تا حرف چانیول تموم بشه؛ با دیدن دو جفت چشم شب رنگِ منتظر، چانیول کمی احساس امید میکرد

چانیول_ هممم...گفت فعلا نباید فعالیت زیادی داشته باشی و از هیجان هم دوری کنی

بکهیون سرد دو بار پلک زد

"همین؟گفتم الانه که بگه قطع نخاع شدی و دیگه نمیتونی از پاهات استفاده کنی..:|"

چانیول حس کرد بدنش کمی سنگین و سرد شده ابرو بالا انداخت

چانیول_ چرا اینجوری نگام میکنی میخواستی بگم داری نفس های آخرت میکشی بچه جون؟

چانیول با تندی گفت حالت های صورت و لحنش هر ثانیه تغییر میکرد، درک رفتار این مرد برای بکهیون سخت بود، حتی وقتی میتونست افکار دیگران رو بخونه ذهن چانیول جز یه دفتر توخالی نبود لحظه ای لبخند میزد و ثانیه ای بعد دستش به قصد قتل سمت گردنت میرفت

"درست مثل دیوونه ای که همه فکر میکنند نابغه اس!"

وقتی سکوت بکهیون کشدار شد، چانیول دیگه خودش و معطل نکرد، وقتی بکهیون نمیخواست همکاری کنی پس چانیول میتونست به روش خودش پیش بره..

از اتاق بیرون رفت مارک و کیونگسو با این حالت های عجیب چانیول غریبه نبودن پس فقط راه رو براش باز کردن

دلشوره ی بدی به قلب بکهیون چنگ میزد، حس ششم لعنتی اش به شدت قوی بود و این حس میگفت که اتفاق های سخت تری از حبس و شکنجه در انتظارشه کماوبیش بعد از آن همه شوک الکتریکی که به مغزش فشار آورده بود خاطرات گذشته را به یاد آورده بود، مابین قلدری بچه های مدرسه، تجاوزهای روحی و جسمی پدرخوانده اش جانگسو، گذشته ی تیر و تار مادرش حادثه ای مثل زنگ هشدار توی مغزش تکرار میشد آخرین شب قبل از تصادف با پارک چانیول...

فلش بک

_تو خیلی برای مردن حیفی پسرجون ولی باید مسئولیت چشماتو قبول کنی

بکهیون_من..من چیزی ن..ندیدم آقا خوا...

با دردی که یکباره توی شکمش پخش شد آخی گفت و چنگی به لباس مرد زد ولی مرد بی تفاوت با لحن آرومی دستشو پشت کمر پسر کشید

⛓Broken wings⚖Where stories live. Discover now