first domino

45 16 2
                                    

                   -I was a believer-

کش و غوسی به بدنش داد و چشم هاشو بست..

تقریبا چک کردن 11 تا از فایل هارو تموم کرده بود و هیچ مدرک خاصی گیر نیاورده بود..همش ی سری اطلاعات پزشکی راجب
پیشرفت انواع اولیه ی دارو و مواد بهداشتی بودن...و البته
اطلاعات ی سری پزشک مهندس از کار اخراج شده..
هیچ چیز خاصی نبود که به کارش بیاد..
از طرفی 80 درصد اون فایل ها راجب دارو هایی بودن که شرکت میساخت..

هووف...هیچی از اون دارو های پزشکی و شیمیایی سر در نمیاورد

ییبو : خدایا...احساس خنگ بودن میکنم...
تصمیم گرفت بیخیال دیدن بقیه فایل ها بشه و آناليز بقیه ش رو بسپره به ی متخصص
بعید میدونست اگه تا اخر شبم باهاش
کلنجار بره بتونه چیزی سردر بیاره

ظاهرا تمام اون فایل ها راجب داروها و اطلاعات مربوط بهشون بود.
و البته پزشک و گروه پزشکی سازندشون..
بیخیال شد و کاغذ های پرونده رو جمع کرد و لپ تاپش رو بست که چشمش به ی کاغذی که از زیر دستش در رفت

"رزومه کاری
اسم: شیائو ژان..."
لبخندی زد و پرونده رو توی کشوی مخصوصش گذاشت
بعد از مرتب کردن میزش دوباره روی صندلی نشست و برگه ی
ژان رو تو دستش گرفت..
اسم و اطلاعات تحصیلی و کاریش بود..کنجکاو بود ژان این همه مدت چیکار میکرده..
"مهندسی کشتی سازی از دانشگاه میشیگان"
با دیدن مدرک تحصیلی ژان شوکه شد
باورش نمیشد..تو یکی از معتبر ترین دانشگاه های دنیا
ی همچین رشته ای خونده باشه
همیشه تصور میکرد دکتر یا نویسنده بشه چون همیشه اونو در حال نوش و یا نقاشی میدید

وقتی با انگشت های خاص و ظریفش درحالی کشیدن خط هایی باشه که ییبو هیچی ازشون سردر نمیاورد و درنهایت..وقتی یواشکی تو
کیفش رو دید میزد..متوجه ی نقاشی فوق العاده میشد که قلبش رو به تپش می انداخت~

ییبویی که هیچ درکی از نقاشی نداشت هم میتونست احساسات ابی رنگ تو اون نقاشی هارو حس کنه
ولی بر خلاف تمام تصوراتش ژان رشته ای رو خونده بود که ییبو حتی اسمش روهم نشنیده بود..

ییبو ناخوداگاه لبخند کمرنگی زد
و به عکس ژان نگاه کرد
ییبو: چقد تغیر کردی شیائوژان....

با شنیدن صدای فس فس سرش رو چرخوند و متوجه هرا که روی
زمین میخزید شد
مار خوشرنگش با اون چشم های یاقوتی که مثله الماس تو
صورتش میدرخشید
با دیدن هرا دستش رو دراز کرد و هرا دور دست ییبو پیچید و
روی شونه ش قرار گرفت
ییبو کاغذ رو جلوی صورت هرا گرفت

ییبو : میبینیش؟؟..این پسر ماله منه..

هرا زبون تیزش رو بیرون داد و فس فسی کرد..
ییبو نیشخند کجی زد و از جاش بلند شد..
با قدم های اروم به سمت تراس اتاقش رفت و همونطور که اسپرسو رو مزه مزه میکرد به اسمون خیره شد

'LovelyWhere stories live. Discover now