صندلی رو عقب کشید و عینکی به چشماش زد
تا همین الان هم وقت زیادی تلف کرده بود
نگاه کلی اما دقیقی به اطلاعاتی که تازه بدستش رسیده بود انداخت که با خوندن جمله ای دستاش از حرکت ایستاد
کارخونه ای که پدرش با زحمت جلوی شروع کارش رو گرفته بود
دوباره با گرفتن مجوز تولیداتش رو شروع کرده بود
دست به سمت پرونده ها برد که عطر خاصی زیر بینیش پیچید
شبیه بوی برگ خیس بود
نگاهش رو به سمت پنجره دوخت و چشمش به قطرات بارون خورد که مثل ستاره از اسمان میباریدن
دست از کار کشید و برای چند ثانیه عطر بارون رو به ریه هاش کشید و خاطراتی که زخم هاش رو تسکین میدادن پدیدار شدن
"
ییبو: چیکار میکنی؟؟زودباش بیا خیس میشی
نگاهی به ژان دوخت که هنوز روی پله های مدرسه ایستاده بود
پسره ی دیوونه
کت چرمش رو که تا اون لحظه روی سرش نگه داشته بود، پایین اورد و با چند قدم بلند خودش رو به ژان رسوند و کت رو روی سرش گذاشت
ییبو: بیا خیس نمیشی
ییبو از سر عادت لباس ژان رو گرفت و کشید
ییبو: مراقب باش سردت نشه سرما بخوری من گردن نمیگیرم
ییبو قدمی برداشت که حس کرد ژان ایستاده
چرخید و با اخم های درهم نگاهی انداخت
معلوم نبود تو اون مغز کوچولو به چی فکر میکرد که اینطور مثل روح زده ها ایستاده
ییبو: چیکار میکنی خنگول؟؟ زود باش باید بریم
ژان: وانگ ییبو..
ییبو: چیهه؟؟
ژان: اگه من مشکلی برام پیش بیاد منو میرسونی بیمارستان؟
ییبو: مگه همیشه اینکارو نکردم؟؟
ژان: پس امیدوارم بتونی نجاتم بدی
ژان اینو گفت و کت رو پایین اورد و تنش کرد
با دیدن قطرات بارون که به موها و صورت ژان میخوردن ییبو با خشم و بهت به زمتش هجوم برد..پسره ی اخمق..چطور میتونست انقد بی احتیاط باشه
اما قبل از اینکه دستش به ژان برسه
ژان شروع به دوییدن کرد و ییبو رو به هاله ای بهت و تعجب تنها گذاشت
قطرات بارون مثل سیلی محکمی به صورتش میخوردن و باد به تنش چنگ میزد
هر قدمی که روی زمین میگذاشت صدای شالاپ شلوپ بهم خوردن اب رو میشنید
![](https://img.wattpad.com/cover/320389924-288-k494692.jpg)
YOU ARE READING
'Lovely
ActionGenre: Romance, angest, criminal, action couple: Yizhan writer: Iyan(Eye-on) "غم انگیزه که درخشش ستاره ها درست زمان خداحافظی اتفاق میوفته."