حس گیجی مثله شبحی به مغزش هجوم برد
برای نجات مغزش از انفجار چنگ محکمی به موهاش زد
اون احمق...اون لعنتی..
چرا باید همچین کاری کنه..چرا همه چیز رو سخت تر میکرد
چرا باید ژان رو میبوسید..اون هم انقدر شیرین طوری که روان ژان رو تو گرماش ذوب کنه
ژان: لعنت..احمق عوضی
منشی گو: قربان بادیگارد ها رسیدن
ژان: نفسش رو بیرون داد و سعی کرد برای اون لحظه فکرش رو بیرون کنه
ژان: بفرستشون داخل
منشی گو سری تکون داد و به سرعت بیرون رفت
ژان چشماشو بست و سعی کرد افکارش رو جمع کنه
احساسش به ییبو مثل موریانه ای بین افکارش افتاده بود و داشت روح و روانش رو میبلعید
اونو از هر جهانی جدا میکرد و دریچه ای تازه از زندگی نشونش میداد
داشت به این رویا که میتونه همه چیز رو خوب تموم کنه معتاد میشد
رویایی که اون با هر بار لبخند زدن تداعی میکرد و قلب زخم خورده ی زان رو در حسرت قطره ای ارامش در تقلا میزاشت
با تقه ای به در خورد از رنج و عذاب اون رویا بیرون اومد و نگاهش رو به سمت افرادی که وارد اتاقش شده بودن دوخت
در یک نگاه همه شون رو از نظر گذروند
در هر حال نیاز بود همه شون رو بررسی کنه
اون فقط به یک نفر نیاز داشت
ژان زبونش رو به دندونش کشید و از پشت میز بلند شد
ژان: من فقط به ی نفر نیاز دارم..نمیتونم این همه ادم رو مثل گنگستر ها دنبال خودم راه بندازمم
کسی که بین همه شون قد کوتاه تر و همزمان هیکلی تر بود به نشانه ی اعتراض خاص حرفی بزنه که ژان دستش رو بلند کرد
ژان: نمیدونم رئیستون چی گفته اما من فقط ی نفر شما ها رو میخوام..و در نهایت اون فرد باید..قوی ترینتون باشه؟ بنظر خودتون قوی ترین فرد بینتون کیه؟
جز دو نفر همه به قد بلند ترین فرد که هیکل ورزیده ای هم داشت اشاره کردن..گوش های شکسته و لب های نازکش قیافه ی خشن تری ازش ساخته بود
ژان نگاهش رو بین همه چرخوند
ی نفر داشت به خودش اشاره میکرد
و نفر دوم به اون
دقیقا به کسی که براش سوال بود چطوری ی همچین ادمی بادیگارد شده چون با اون موهای سفید به ایدل ها بیشتر شباهت داشت
YOU ARE READING
'Lovely
ActionGenre: Romance, angest, criminal, action couple: Yizhan writer: Iyan(Eye-on) "غم انگیزه که درخشش ستاره ها درست زمان خداحافظی اتفاق میوفته."