Friends Or More? 23

1.2K 102 69
                                    








ارامش یه رابطه...

فقط با صحبت از درد های درونی نیست...

تا وقتی همدیگرو بپذیرن...

تا وقتی نقص های همدیگرو دوست دارن...

ارامش بینشون برقراره...

حتی اگه اون نقص ها...

کشنده باشن...














بعد از صحبت عمیقی که باهم داشتن...

برگشته بودن خونه...

هیونجین از اون حس دوری که عذابش میداد خلاص شده بود چون واقعا نمیتونست دلگیر بودن فلیکس رو تحمل کنه...

انگار واقعا... نقطه ضعفش شده بود...

بزرگترین نقطه ضعف زندگیش... فلیکس شده بود...به همین راحتی...

انگار تمام افسار هیونجین دست فلیکس بود یا... براش مثل یه اعتیاد... یه عادت...اکسیژن...دلیل تغییر... زندگی...

هیونجین همونجور که زیر دوش اب ایستاده بود نیشخندی زد...

اره... فلیکس مثل زندگی بود...

زندگی ای که شاید یه فرصت دوباره براش بود...

شیر اب رو بست و با دست موهاش رو به عقب فرستاد...

فلیکس قبل از هیونجین حموم کرد و با اینکه هیونجین مشتاق بود تا باهم حموم کنن اما به خودش گوشزد کرد که نباید پسر کوچیکتر رو تحت فشار بزاره بنابراین... با کنترل شهوت درونیش خودش رو منع میکرد...

حوله ای دور کمرش بست و همونجور که از نوک موهای بلند و مشکیش اب میچکید... از حموم بیرون زد...

همونجور که موهاش رو عقب میداد و قطرات اب روی گردن و قفسه سینش سر میخورد، سرش رو چرخوند که...




روی تخت بدن برهنه فلیکس رو دید...

روی شکم خوابیده بود و...

از حموم که اومده بیرون همونجور برهنه روی تخت خوابش برده...

صورتش روی بالش بود و مشخص نبود اما... نمای کلی بدنش به چشم میخورد...

بدن و ذهن هیونجین با دیدن این صحنه ی لعنت شده و تحریک کننده قفل کرده بود...

جدی اما با چشمای حریص و گرسنه...

وجب به وجب انحنای بدنش رو رصد میکرد...

از شونه ها و کتف تراش خوردش تا منحنی و گودی کمرش و...

برجستگی باسنش که بخاطر پوزیشن خوابیدنش واضح و کامل توی دید هیونجینه و... همین باعث نفسای مقطعیش میشه...

هیونجین چشماش رو برای چندثانیه بست...

فکش منقبض شده بود و کل بدنش انگار روی لب مرزی بود که هرآن ممکنه از اون خط رد بشه و به جنون برسه...

Friends or more? Where stories live. Discover now