یکی از ایرپاد هاش توی گوشش بود...
چشماش رو بسته بود و وارد خلسه ی موردعلاقش شده بود...
همیشه این صدا رو دوست داشت...
بهش احساس سبکی و شناور بودن رو میداد...
صدای موج دریا...
انگار تمام وجودش به اون سبک بالی احتیاج داره...
یه سکوت با صدا...
یه خواب بیدار...
یا شاید...
یه روزنه از اتیش توی این امواج...
نمیدونست چند دقیقه اس که به ورقه ی روبه روش خیره شده...
جمله ای که زیرش رو خط کشیده...
احساس میکرد تمام الانش... خلاصه شده توی این جمله...
* من گم شده ام در این ژرفای ناخودآگاه که با من غریبه است اما از همیشه به من نزدیک تر... *
صدای موج بعدی...
مثل این میموند که داخل اب معلق باشه...
میخواد نفس بکشه...
اما نمیتونه...
احساس خفگی میکنه...
اما تقلا نمیکنه...
شاید از این غرق شدن لذت میبره...
نه...
منتظر بود...
منتظر یه شکاف و دستی که بالا بیارتش...
یا چشم هایی که زیر اب بهش خیره بشن...
چشم هایی سردتر از اب...
سرد تر از همیشه...
میشناخت... اما نمیشناختش...
خودش بود...
دومینش بود...
از دومینش نمیترسید...
ولی... براش غریب نزدیکی بود...
همون چشم هارو داشت...
همون چشم های دیشب...
ناگهان با شنیدن صدایی چندین بار پلک زد و از زول زدن به اون جمله دست برداشت...
توی کلاس نشسته بود و استاد هنوز نیومده بود...
زمزمه هایی وادارش میکردن بهشون گوش بده...
گوش سمت چپش که ایرپاد نداشت رو تیز کرد...
*: شنیدی دیشب هوانگ هیونجین مسابقه داشته؟ لعنتی همه میگن مثله همیشه طرفو له کرده...
%: یکی از بچها رفته بوده ویدیو گرفته... فاک واقعا ترسناکه... مو به تنم سیخ شد...
": اینا به کنار... شایعه جدید رو شنیدین؟
*: چه شایعه ای؟
": میگن دیشب خفاش سرخ وقتی از رینگ بیرون اومده یه سره رفته سراغ یه پسره که تو جایگاه نزدیک به رینگ بوده و نزاشته کسی نزدیکش بشه...میگن بینشون خبراییه...
KAMU SEDANG MEMBACA
Friends or more?
Fiksi Penggemarاین نخ های وصل و پینه شده که تکه های نامنظم و کوچک و بزرگ قلبم و روحمون رو مثل پارچه های چند رنگ شده بهم وصل میکنه گویی یک عروسک با پارچه های چهل تکه میدوزی تا دوباره مثل روز اولش بشه...اینها همون قطره های اخر برای حفظ جاذبه ی بی رحم و بی قانونی به...