Friends Or More? 27 (end)

1.2K 107 101
                                    






( فلش بک / 4 سال پیش)








قدماش رو میشمرد...

نمیدونست چرا ولی...


هروقت راه میرفت دوست داشت قدماش رو بشمره...

حس میکرد اینجوری دیرتر به خونه میرسه...


اگه عددا کمتر از دیروز میشدن سرعت قدماش رو کم میکرد...


همیشه میخواست دیرتر به اون خونه ی کذایی برسه...


تنها انگیزش برای خونه رفتن... فقط جیونا بود...همین و بس...


امروز حالش خوب بود چون امتحانش رو خوب داده بود...


یه امتحان دیگه مونده بود...


برعکس ظاهر و شخصیت دخترباز و عوضیش... نمرات خوبی داشت...


یه پارادوکس عجیب که فقط 1 درصد پیدا میشه... معمولا هرکی با تیپ شخصیتی هیونجین باشه... درسش هم مزخرفه اما اون... همچین عقیده ای نداشت...


یا شاید... نمراتش خوب بود چون اکثر اوقات خودش رو توی خونه با کتابا سرگرم میکرد تا کمتر صدای اون حرومزاده رو بشنوه یا کمتر ببینتش...



سیگاری که به تهش رسیده بود رو... با پوک اخری که بهش زد کمی جلوتر انداخت تا با رد شدن از روش خاموشش کنه...


دستاش رو توی جیب سوییشرتش کرد و قدمای سریعتری برداشت...



امروز فرق میکرد... میخواست زودتر برسه و به جیونا بگه امتحانش رو خوب داده...


قدمای بعدی و...


سیگاری که زیر پاش له شد...













درو باز کرد...


به محض ورود...



صدای گریه ی جیغ مانند مادرش... به گوشش خورد...


سابقه نداشت اگه حتی از اون حرومزاده کتک میخورد اینجوری گریه کنه... هیونجین تفاوت این گریه و زجه زدن هارو به خوبی می‌شناخت...



انگار از عمق وجودش داشت اشک میریخت...


خونه نیمه تاریک بود...


داخل اومد و درو بست...


چشمش به همون حرومزاده افتاد که روی مبل نشسته بود و با چهره ای اروم و عادی سیگار می‌کشید و به یه جا خیره بود...


این عادی بودن برای هیونجین اصلا جالب نبود...


حتی جو خونه... جوری بود که حالش رو بهم میزد نمیدونست چرا؟


مثل همیشه بدون سلام یا حرفی... سمت اتاقش رفت...


جیونا پس کجاست؟


Friends or more? Where stories live. Discover now