Friends Or More? 20

1.4K 107 70
                                    






نیم ساعتی میشد که بیدار شده...


توی همون نیم ساعت... تماما مشغول دید زدن فلیکس بود...

پسر کوچیکتر بخاطر رابطه ی سنگین و چندباره دیشب خسته بود و این از خواب عمیقش مشخص بود...

هیونجین بیدارش نکرده بود و اصلا قصد این رو نداشت...

چون لعنت... وقتی اینجوری بدن برهنه و ظریفش توی بغل هیونجین بود و نفسای ارومش بخاطر قرارگیری سرش روی شونه پسر به گردنش میخورد... بدن فلیکس کاملا مماس با بدنش بود و تمام انحنا و پوست نرم و لطیفش رو حس میکرد در حالی که یکی از پاهای فلیکس بین پاهاش قرار داشت... حاضر بود ساعت ها... توی همین پوزیشن داشته باشتش و مثل الان که دستش رو نوازشوار و اروم روی گودی کمر و امتدادش میکشه و به خط باسنش میرسه، تمام بدنش رو با لمساش حفظ کنه...

دست فلیکس از روی بدن و شکم هیونجین رد شده بود...

موهای لختش روی شونه و داخل گودش گردن هیونجین پخش شده بود و چندتارش روی پیشونیش ریخته بود...

مژه های بلندش... لبای وسوسه انگیزش که بخاطر بوسه های وحشیانه دیشب قرمز و متورم بودن... بدجوری برای هیونجین دلبری میکردن...

هیونجین با دستی که دور کمر فلیکس حلقه کرده بود... انگشتای رو با ملایمت و نرمی روی پوست کمر تا روی لوپ باسنش میکشید و گاهی اشکال مختلف رو با انگشتاش میکشید... دست دیگش رو آروم سمت صورت خواستنیش برد و لطیف گونه و زیر چشماش رو نوازش کرد...

اروم خودش رو کمی پایین کشید ولی نه جوری که بیدارش کنه...

صورتش رو جلو برد و بوسه ای به نوک بینی قلمیش زد...

که صورت فلیکس تکون کوچیکی خورد و باعث نیشخند روی لبای هیونجین شد...

دوباره جلو رفت و اینبار...

لباش رو اروم روی لبای رنگدار فلیکس گذاشت...

همونجور که لباشون مماس هم بود... هیونجین بوسه های ریز و ملایم میزد...

گاهی تاج لبش و گاهی لب پایینی...

این دفعه بدن فلیکس کمی واکنش نشون داد و تکون خورد و پای فلیکس که از روی رون پای هیونجین رد شده بود و بین پاهاش بود، با حرکت فلیکس... به عضو هیونجین برخورد کرد و بدنش بیشتر از قبل به هیونجین نزدیک شد جوری که بین بدنای برهنشون هیچ فاصله ای نبود...

هیونجین با برخورد رون فلیکس به عضوش لب پایینش رو گاز گرفت و نفس گرمش رو روی صورت پسر خالی کرد...

چشمای خمارش نشون از یه پیچش لذت بخش اونم توی همچین ساعتی از صبح میداد...

دستش که در امتداد کمر و نزدیک باسنش کشیده میشد... اینبار انگشتاش... بین خط باسنش خزیدن و ورودیش رو لمس کردن...

Friends or more? Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora