Friends Or More? 9

1K 124 85
                                    

هیونجین خودش رو روی مبل دونفره توی سالن که به میز کار فلیکس نزدیک بود انداخت و دستاش رو به پشتی مبل تکیه داد که عضلات بازو و قفسه ی سینش بیشتر توی اون تیشرت جذب به چشم میومد...
هیونجین : مطمئنی هنوزم میخوای رو باختم شرط ببندی کیتن؟

فلیکس با شنیدن این جمله حس رقابت طلبی و لجبازیش بیش از پیش... بهش غلبه کرد...
و تنها پوزخندی زد و سمتش رفت...
بین پاهای بازش که از هم فاصله داشتن ایستاد و خم شد تا دید بهتری به صورتش داشته باشه...
هیونجین با لذت به پسری که از قصد خوی جنگجو بودنش رو زیر سوال برده بود خیره شد...

فلیکس : حتی اگه 1 درصد ببازم هم زیر قرارم نمیزنم...هرشرطی که باشه چه من چه تو فقط انجامش میدیم...

هیونجین خیره به لبای نیمه باز و رنگ دارش نیشخندی زد...

هیونجین : هر شرطی؟... من یه ادم عوضیم فلیکس...همونجور که خودت گفتی...

( چندثانیه مکث)

فلیکس میدونست...
واضح میدونست که با پا گذاشتن توی این گردونه میتونه خودشو بدبخت کنه ولی...
ادمی نبود که جا بزنه...
حتی اگه بدترین شرایط هم پیش میومد... فرار نمیکرد...
ارتباط چشمیشون اونقدر طولانی شد که با صدای جیکوب همه چیز مثل یه نخ نازک با قیچی بریده شد...

جیکوب : فلیکس مشتری داری پسر...

فلیکس عقب کشید و روبه جیکوب که چندقدم عقب تر ایستاده بود لب زد...

فلیکس : باشه جیک... اومدم...

هیونجین نگاهشو به پسر مو زیتونی و خارجی داد...
از اینکه اینجوری به فلیکس لبخند میزد خوشش نمیومد اما سعی میکرد تا حد ممکن از اخلاق حساس خودش دوری کنه...

هیونجین : منتظر میمونم...

فلیکس سری تکون داد و سمت میز کارش رفت تا به مشتریش برسه... و... تا حد ممکن از افکار دیگه دوری کنه...









( 1 ساعت و نیم بعد)

*: خیلی ممنونم ازتون...

فلیکس مثل همیشه بدون اینکه لبخندی بزنه یا بشاش به نظر بیاد تنها با احترام لب زد...

فلیکس : خواهش میکنم... لطفا مراقبت های بعدش رو تا یه هفته حتما انجام بدین تا عفونت نکنه...

دختر سری تکون داد و بعد تشکر دوباره سمت صندوق رفت...
فلیکس دستکش هاشو درآورد و برای چندمین بار که نمیدونست شمارشش به چقدر رسیده... نیم نگاهی به هیونجین... که در ارامش و بدون ابراز کلافگی یا خستگی همچنان روی مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت، انداخت...
نمیدونست چرا... اما نگاهش رو برنمیداشت...
به نظرش این ساید اروم و چهره ی عادیش براش تازگی داشت... اینکه بدون غر زدن یا حرفی... تنها منتظر تموم شدن کارش بود تا باهم برن بیرون غذا بخورن... بهش حس جالبی مبنی بر صبر و پایداریش میداد که برای هیونجین این دوکلمه خیلی ازش دور بود اما... اون امروز این رو ثابت کرد...

Friends or more? Donde viven las historias. Descúbrelo ahora