𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹 𝗮𝗻𝗱 𝗵𝘂𝗺𝗮𝗻

352 15 6
                                    

این وانشات اقتباسی با چند تغییر کوچیک از فیلم داستانی ایرانی آبان و خورشید هست

𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 :Vkook
𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 :Romance , sad

صدای کوچ پر خیال پرنده های هوایی روز بهاری به نسترن رقصنده پرده در می امد ، صدایی که چهچه بابلان را به اغما میبرد و صحنه نمایش زیبایی اغوا گری پرده ها را به تماشا میگذاشت.

ان یاسی های نسترنی رنگ که به دور هم میچرخیدند ، نسیمی در پس پوست پسرک لبخند به لب میگذاشتند ، ان رقص با شکوه که جونگکوک ، پسرک از اعماق وجودش دست به پا مینشست که تمام نشود چون با هر وزش سردش تنها حلقه دستان مرد پشت سرش به دور کمر او تنگ تر و این حصار دوست داشتنی را محکم تر میکرد.

نسیم دیگری وزید و گویا که این پروردگار این عالم او را نادیده گرفته باشد دست تهیونگ را از دور کمر نحیفش باز کرد ، به زیر لب هایش را جمع کرد و با اخمی که ناشی از دلتنگی اغوش و این قفس زیبا بود به سمت تهیونگ برگشت

مرد در کنارش موهای پر کلاغی بهم ریخته اش را در بین چشمان پرستیدنی خود رها کرده بودو خط فک برنده اش تک به تک رگ های جونگکوک را از ته میبرید که دیگر عاشق همچین انسانی به دلربایی تهیونگ نشود!

مرد با حس نگاه پسرک غرق شده کنارش به سمت جونگکوکی اش برگشت.

الهه..الهه..در ذهن تهیونگ در ان دره پر رمز و راز اکو میشد ، چه بسا او هم نمیدانست پسرکش در حال پرستش اوست!

دوباره دستانش گز گز کرد برای به اغوش کشیدن ان دلبر بی رحم!

دستان کشیده اش را به تنگ حصار کمر پسر قفل کرد و با بوسیدن موهایش باز به قلب هر دویشان نبضی بخشید.

″چیشده که فسقلی من اینقدر صبح زود با چشم هاش داره برای من دلبری میکنه؟″

تهیونگ همانطور که دستش را به سمت گوشی اش برای به رقم کشیدن این اصویر دیدنی و بوسیدنی بود میبرد ارام با صدایی به گرفتگی زیبایی زمزمه کرد

جونگکوک با لب هایی غنچه شده مرد را با همان دوربین به دست خودش که این بار بر روی چهره پرستیدنی اش زوم بود برگرداند و نگاه هایشان را به هم قفل کرد

انگشتش را به روی خط سینه برنزه و کشیده مرد به رقص در اورد

″خب..خب صبحا با تو قشنگ تره ، اینکه هر بار از نسیم گذرا خواهش میکنم هیچوقت تابستون نیاد و همیشه سرما باشه تا تو فقط بغلم کنی ، من فقط گرمای اغوش تورو میخوام و حتی پتو هم کافره اگر ببینه من مومن اغوشتم!″

دست تهیونگ لرزید و حتی در ویدیویی که از ان پسرک اغوا گر ضبط میشد هم گویا لرزیدن قلبش هم خط افتاد ، چه میکرد با ان شبنم سخنگوی دلبر؟!

-𝗢𝗻𝗲𝘀𝗵𝗼𝘁 𝗕𝗼𝗼𝗸-Where stories live. Discover now