𝗕𝗹𝗶𝗻𝗱 𝗱𝗮𝘁𝗲 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝘂 𝟭

329 18 0
                                    

𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:Vkook
𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: romance , fluff , a little bit smut

″چه عصر زیبایی مگه نه مادام شوهو؟! اوه به هر حال بی نظر تو هم این عصر زیبا بود!″
خنده ی تماشاچیان تشنه یِ دیدار در میان دکور پیچید و این بار مادام شوهو که همکار اقای بنگ بود با اخمی تصنعی به بازوی مرد کوبید و با دروغین کردن لبخندش رو به دوربین مشکی پوش ان را نمایش داد و طنازانه حرف اورا تایید کرد.

″اقای بنگ! امروز زیادی از بامزگیتون استفاده میکنید! به هر حال به قول شما ، خوش اومدید به قسمت سوم از فصل دوم ′بلایند دیت کره ای′ ممنون میشم صدای جیغ هاتون رو تا خونه ی تماشاچی های منزل برسونید!″

و باز هم ، تکرارِ مکرور ترین جیغ ها و شادی ها برای رسیدن دو انسان دیگر به هم باعث شد چشمان سیه کرده ام را در حدقه بچرخانم ؛ بی توجه به مرد خوش قامت و سفید پوشی که با ابنبات در دهانش به دیوار تکیه داده بود.

اقای بنگ با تعجبی که گویا اولین بارش است در این برنامه خود ،  ساخته شرکت کرده است خنده ی باز هم تصنعی کرد ؛ مانند باربی های ساخته شده تنها برای مکرور کردن...چه کلمات پشت سرهمی برای گفتار!

دستی این بار او به شانه ی زنِ طناز ، مادام شوهو، زد و خنده وارانه ادامه گفتار تو را داد.
″البته که این جیغا لیاقت نمایش امشب رو دارن! بعد از دو فصل ما دوباره یه کاپل اینده گی رو قراره بهم برسونیم ، پسرایی که شماها ارزوشونو دارین دخترا ولی متاسفانه انگار یه چیزایی تو پایین تنتون مشکل ایجاد میکنه براش!″

نمیدانم صدای ترک شیشه ی لطافت قلب من بود یا شکست مقاومت لیوان شراب کره ای قرمز در دستان همان مرد قامت زیبای سفید پوش ، اخم هایش شدند مکمل چشم های افسونگرش!
او هم مانند من بود؟!

باری دیگر خنده حضار نمایشگر شد.

″خب خب بنگ ، نظرت چیه به دعوت کردن دو تاپسر جذابمون؟ اماده اید؟!″
مگر برای دیدار ما به اینجا نیامده بودند؟ پس پرسش این سوال بی هدف چه چیزی جز دهن کجی من به همراه داشت؟!

″دعوت میکنیم از دو مرد دلخواه امشب! البته که اسمشون رو نمیتونیم به زبون بیاریم! پس به قول خودشون وی و جی کی لطفا صحنه رو با زیباییتون براق کنید!″

جملات بهتری درخور نمیتوانست پیدا کند و در کنار اغراق امیزی کلماتش قرار دهد؟!

من هم لبخندی اغواگرایانه به لب نشاندم و به سمت ورودی همراه با همان مرد قرار گرفتم ، با این تفاوت که او چهره اش را با حفظ خونسری خم کرده و از زیر امواج تار های موهایش ابرو بالا انداخته بود ؛ ان نگاه را میشناختم ، زرنگی و هوش و ذکاوت در اغواگری!

-𝗢𝗻𝗲𝘀𝗵𝗼𝘁 𝗕𝗼𝗼𝗸-Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin