𝗠𝘆 𝗱𝗲𝗮𝘁𝗵

336 26 8
                                    

𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲:Vkook
𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Fantasy, romance, medical, fluff
📍شرط آپ برای سناریوی بعدی، ۳۰ ووت~


″دکمه، بیا اینور امانتیِ کوچولوم!″

با طمانینه و خنده‌ی چشم نوازش به خرگوش کوچولوی نازی که با بازیگوشی به سمت در خروجی اتاق می‌دوید گفت.

لبه‌ی بلند لباسش رو به دست گرفت و با به پشت گوش انداختن موهایِ نقره‌ای رنگش، دست دراز کرد و خرگوش زیباش رو به آرومی بین بازوهاش گرفت.

با آروم گرفتن جسم متلاطمِ عزیز کوچولوش، بلند خندید و با شعفی که توی وجودش پخش شده بود انگشت کوچکش رو به آرومی موج‌های دریایِ پشمیِ خرگوشکش کشید.

اون‌جسم کوچولو دلیل آرامش و بی‌قراری نکردن سه شبانه روزش بود.

کوچولوی نازی که درد رو ازش دور می‌کرد و به آغوش کشیدنش مثل همون‌ آغوش‌هایی بود که ″مرگ عزیزش″ بهش هدیه می‌داد و نانوشته دلیل زندگیش می‌شد.

با یادآوری ″مرگ عزیزش″ آهی سنگین‌تر از سرمای بیرون از اتاق کشید.

با کشیدن پاهاش به روی سطح سرامیکی اتاق، بی‌طاقت شده دست‌هاش رو بالا برد و به روی شیشه‌ی بخار کرده و سرد کشید.

به رسم دلتنگی، پیشونیش رو به سطح پنجره تکیه داد و خودش رو بیشتر جمع کرد.

این‌حرکات همون کار‌هایی بود که با معشوقه‌ی وحشی و زیباش می‌کرد، طوری که اون‌پسر دست‌هاش رو می‌گرفت و التماسش می‌کرد تا سرش رو روی پیشونیش بزاره و منبع آرامش عظیمش بشه.

دلش تنگ که نه...پر پر می‌زد برای پرواز کردن توی اقیانوس عشق عزیز‌ ترینش.

بی‌حوصله و خسته از نبودنِ ″مرگش″، دکمه‌ی نازش رو به روی زمین گذاشت و به آرومی پنجره رو باز کرد.

نسیمِ سرد و یخ زده به صورتش جونی دوباره داد و به لب‌هاش، زیباییِ لبخند رو بخشید.

سرما مثل معشوق عزیزش بود، پر‌ ابهت و مسکوت.

دست‌های پوشیده از بافت بیمارستانیش رو به زیر برفِ در حال بارش گرفت و به صدای طبیعتی که نبودن ″ اون″ رو داد می‌زد، گوش داد.

در هوایِ عاشقی با کلمات درون ذهنش و سرمای بی حد بود، که صدای خنده‌هایی آشنا و حرف‌هایی که به خودش مربوط می‌شد، باعث شد چشم‌هاش رو باز کرد و به پایین چشم بدوزه.

″اون‌پسره دیوونه‌اس!″

پسرک رنجور، لبخند غمناکی زد و با انگشت‌هاش بازی رو شروع کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 22, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

-𝗢𝗻𝗲𝘀𝗵𝗼𝘁 𝗕𝗼𝗼𝗸-Where stories live. Discover now