شهر ماه🌑

37 9 16
                                    

آخر هیچ قصه ای خوش نیست..
آخر هیچ زندگی ای خوش نیست..
مرگ پایان خوشی برای مرده است اما برای بیننده نیست!
-شیائوجان-

گواهی پزشکیم آماده بود و ییبو از قبل موضوع رو با مدرسه روشن کرد با روشی که منم ازش اطلاعی ندارم این از خوش شانسیمه یا بدشانسی؟!

=آماده ای؟!

-هی! من که نمیتونم همینطوری بخوابم!

یه احمقه! احمق! از روی تخت بلند شدم و چهارزانو نشستم تا کمی اطراف رو کندوکاو کنم

-موتور..رقص..موتور..رقص..اوه بسکتبال!..فقط همین چیزهارو دوست داری؟! چه خسته کننده!

=اینها نیست..چیزهایی که واقعا دوسشون دارم رو مخفی نگه میدارم!

رگ کنجکاوی...باشه باشه فضولیم باد کرد و سمتش خم شدم تا چشم های معصومم رو بهش نشون بدم

=چیه؟!

-نشونم نمیدی؟!

=مخفی ان!

بادم خالی شد و بی حوصله پاهام رو از تخت آویزون کردم و تاب دادم

-فهمیدم! کامل برام روشن شد!...هیچ عشقی بین ما وجود نداره..ییبوی از خودراضی دلش برای من نمیلرزه!

تحملش برای خام نشدن و نخندیدن قابل ستایشه پدر سنگیم رکوردش تا دوتا جمله است!

-یه عشق یه طرفه چقدر دردناکه!..شکستن قلب یه فرشته مجازات وحشتناکی داره انسان پست! میدونستی؟!

هنوز خلاقیت هام به پایان نرسیده این وجهه از من تا به تمام خواسته هاش نرسه چشمه ی کلماتش ته نمیکشه عزیزم..

-بوبو فرشته ات ناراحته چون تو باهاش صادق نی..

تا حالا اینطوری خفه نشده بودم چون تا حالا به کسی غیر از ییبو اجازه نداده بودم که بدن و روحم رو برای خودش برداره!  لب هات رو بردار احمق!

=یه راه خوب برای خوابوندنت پیدا کردم فرشته کوچولو!

روم خم شد و دستش رو بین موهام کشید..اون چیز که فکر میکنم که نیست مگه نه!؟ لطفا..لطفا انقدر نزدیک نشو قلبم الان منفجر میشه!

چشمهام رو محکم بهم فشار دادم و لب های خیس از بزاق ییبو رو داخل دهنم کشیدم تنها حسی که الان صد درصدی کار می کرد عصب های زیر پوست صورتم بود که نفس های آروم ییبورو توی فاصله چند میلی متریش هشدار میداد!

تخت بهم اجازه ی بیشتر فرو رفتن نداد و توی دلم فحشی بهش دادم

=کوچولوی کیوت!..میای بازی کنیم؟!

لای یکی از چشم هام رو باز کردم و اون بدجنسانه خندید..

-اگه جواب بدی دوست داشتنی های مخفیت چین! باشه!

This my empire💮Where stories live. Discover now