"دبیرستان بیوفورت، جمعه ساعت ۱۱:۵۹ صبح"
نوامبرمدرسه همیشه روزهای جمعه کِش میومد؛ مخصوصاً وقتی که جونگکوک طی هفته تمام کلاسهاش رو شرکت میکرد. از همون سال اول تا به حال، هیچ کار چشمگیری انجام نداده بود. همهی معلمها کمابیش از حضور به موقع و همیشگیِ پسر سر کلاسهاشون شوکه بودن.
میشد گفت تحت کنترله اما مشارکت و یادگیریش راه زیادی رو در پیش داشت. الان توی کلاس شیمی نشسته بود و ذهن شلوغش جایی بیرون از پنجره سِیر میکرد.
فقط چهار ساعت دیگه.هفتهی عجیبی بود؛ با افراد زیادی سر کلاسها و فعالیتهای فوقبرنامه آشنا شد. هیچکدومشون انقدر شجاع نبودن که نزدیکش بشن، خب هیچکس به جز یک نفر.
«همگروهی بشیم؟» تهیونگ بهش لبخند روشنی زد، جونگکوک نیشخند زد چون به خوبی از دهنهای کش اومدهی پشت سرش آگاه بود. غرید و تهیونگ اون رو به عنوان جواب مثبت در نظر گرفت و روی چهارپایهی کنار پسر جاگیر شد.
جونگکوک با حس کردن نگاههای کنجکاو و هیجانزده روی خودش، شق و رقتر نشست. جونهیونگ پشت هودیش رو گرفت و ابرو بالا انداخت. منتظر توضیح بود.«اون باهوشه و همه کارها رو برام انجام میده.» جونگکوک زمزمه کرد تا خودش رو مبرا کنه.
خداروشکر تهیونگ نشنید، حسابی مجذوب ظروف آزمایشگاهِ پر شده با مایعات رنگی بود. یک روپوش سفید بزرگ به تن داشت که آستینهاش -به خاطر سوییشرت زیرش- به طرز زشتی چین خورده بودن.
دربارهی روش کار حرف میزد که از یک گوش جونگکوک وارد و بلافاصله از گوش دیگهش خارج میشد. تهیونگ حین توضیح دادن زیاد تکون میخورد و جونگکوک همش نگران بود چیزی رو از روی میز پایین بندازه.وقتی جونگکوک از پوشیدن عینک ایمنی سرباز زد، تهیونگ نچنچی کرد و سرزنشگر گفت: «میخوای خفن به نظر بیای اما ممکنه خودتو کور کنی، جونگکوک. کور شدن اصلاً باحال نیست.»
«عینکتو بزن.» مینجون از پشت سر هیسی کشید و جونهیونگ نخودی خندید، تا اینکه جونگکوک برگشت و نگاهی به جفتشون انداخت. همون نگاه خاصش که میگفت "دهن گندهتونو ببندین"، نگاهی که همیشه همه رو ساکت میکرد. با برقرار شدن سکوت، لبخندی از سر رضایت زد.
ظاهراً تاثیری روی تهیونگ نداشت. اگه میخواست رو راست باشه، هیچ چیز روی تهیونگ اثر نداشت! قابل ستایش بود. جونگکوک همیشه میگفت "هیچ اهمیتی نمیدم" اما میداد، اهمیت میداد. اینکه انقدر به نظر دیگران راجع به خودش اهمیت میداد، خستهکننده بود. سعی میکرد خودشو بیخیال نشون بده و حالا تهیونگ... به سادگی بیخیال بود.
YOU ARE READING
I Wont Fall [Kookv]-Hold!
Fanfiction「I Wont Fall In Love With You 🪐」 𖦹 Kookv 𖦹 Romance, Angst, School, Smut 𖦹 Translator: Nelin کیم تهیونگ، کسی که دنیاش فرسنگها با جونگکوک فاصله داشت، در ازای کمک به شرورترین پسر مدرسه یک شرط میذاره: «باید قول بدی که عاشقم نشی!»