روز بعد جلوی کمد تهیونگ منتظر ایستاد. با به صدا دراومدن زنگ، بیصبرانه این پا به اون پا شد ولی تهیونگ رو ندید. اون هیچ وقت دیر نمیکرد.
وقت ناهار شد، داخل کافه و بیرونش رو گشت. تهیونگ نبود. سانا نگاهش رو ازش گرفت و جونگکوک چیزی نگفت. دو سال از زندگیش که با اون دختر گذشت، به پایان رسیده بود. سانا خیلی غمگین به نظر نمیومد، شاید پسری که دور و برش میپلکید مزید بر علت بود. جونگکوک هم احساس مشابهی داشت. رابطهشون مثل بقیهی چیزهای زندگیش بود: بیحس، دو بُعدی و مصنوعی.
به سمت کتابخونه راه افتاد و بین قفسهها چرخید. چشمهای کنجکاوی رو روی خودش حس میکرد، راستش هیچ وقت مسیرش به کتابخونه نمیفتاد. تهیونگ هنوز پیداش نشده بود. چیزی وجودش رو پر کرد... شاید نگرانی.
کافه شلوغ بود. بوی غذای ارزون و چربی که اشتهای آدم رو کور میکرد توی فضا پیچیده بود. جونگکوک پشت میز همیشگیاش نشست و سعی کرد اون حس -که البته گرسنگی نبود- رو نادیده بگیره.
مینجون و جونهیونگ از نبودِ سانا برای طعنه زدن استفاده کردن. مینجون خندید و گفت: «سانا به همه گفت که نمایش بازی کردنت واقعی بوده.»
جونهیونگ اضافه کرد: «میگفت بدجور به تهیونگ تمایل داری.»
«دور انداختت چون برای اون پسر گیای.»
با نگرفتن هیچ جوابی از طرف جونگکوک، جونهیونگ و مینجون نگاهی با هم رد و بدل کردن. برای اولین بار جونگکوک نمیتونست به حرفهای اونها اهمیتی بده.
«شاید هستم.» تسلیم شده گفت، از جاش بلند شد و بیرون رفت. به خوبی از پچپچ پشت سرش آگاه بود. دوستهاش احتمالاً انتظار همچین واکنشی رو ازش نداشتن.
اون دو نفر با ناباوری پوزخند زدن. برای متوقف کردن جونگکوک بلند نشدن، یخ زده بودن. جونگکوک هم همونطور که از تهیونگ یاد گرفته بود، هیچ اهمیتی نداد.
***
روز بعد باز هم منتظر بود که بالاخره تهیونگ جلوی کمدش ظاهر شد. حسابی غرق بازی کردن با ناخنهاش بود که متوجه نزدیک اومدنش نشد.
«سلام.»سر جونگکوک سریعتر از سرِ تهیونگ توی کلاس شیمی بالا اومد. از نزدیک داشت بهش نگاه میکرد و لبخند محوی روی لبهاش نقش بسته بود. چیز خاصی نبود اما جونگکوک آمادگیِ این رو داشت تا از هر چیزی سوءبرداشت کنه.
«دیروز نیومدی مدرسه.»
تهیونگ لبش رو گزید. «همراه پدرم رفتیم دکتر.»
YOU ARE READING
I Wont Fall [Kookv]-Hold!
Fanfiction「I Wont Fall In Love With You 🪐」 𖦹 Kookv 𖦹 Romance, Angst, School, Smut 𖦹 Translator: Nelin کیم تهیونگ، کسی که دنیاش فرسنگها با جونگکوک فاصله داشت، در ازای کمک به شرورترین پسر مدرسه یک شرط میذاره: «باید قول بدی که عاشقم نشی!»