Part 11: Run (1)

217 48 8
                                    

مسیر برگشت به خونه‌ی تهیونگ آروم و در سکوت سپری شد. رادیو با صدای کم روشن بود و بارون روی شیشه‌ی جلوی ماشین میبارید. جونگکوک به قدری حواسش پرت بود که هیچ صدایی جز قلبش که داشت از سینه‌اش بیرون میفتاد رو نمیشنید. فرمون رو محکم توی مشتش گرفته بود، طوری که بند انگشت‌هاش سفید شده بودن. تهیونگ به بیرون خیره شده بود و جونگکوک صدای نفس‌های لرزونش رو میشنید. شایدم صدای نفس‌های خودش بود. نمیدونست.

باید چیزی میگفت... ولی چی؟
پس ساکت موند.

به خونه‌ی تهیونگ رسیدن. هیچ کدوم حرکتی نکردن و سر جاشون موندن. سکوت، غیرقابل‌تحمل و جَو، سنگین بود. تا قبل از امروز، سکوت بهشون حس خوبی میداد ولی این بار نه!

جونگکوک چشم‌هاش رو بست و محکم فشرد؛ انگار با فشار دادنِ پلک‌هاش، زمان به عقب برمیگشت و اون کلمات هیچ‌وقت از دهن تهیونگ بیرون نمیومد. ولی نه میتونست به گذشته برگرده و نه میتونست بیماری رو بهبود ببخشه. نمیتونست... نمیتونست.

«چقدر وخیمه؟» صدای جونگکوک شکست، جرئت نگاه کردن به تهیونگ رو نداشت.

تهیونگ بزاقش رو قورت داد و با انگشت‌هاش روی داشبورد ضرب نامرتبی گرفت. کوتاه و مختصر گفت: «اوضاع خوب نیست.»

جونگکوک دمِ تندی گرفت و هوا توی حنجره‌اش به دام افتاد. «نمیذارم بمیری.»

تهیونگ نگاهش کرد، میشد همدردی رو توی تک به تک اجزای صورتش خوند. چشم‌هاش جستجوگر و غمگین بودن. خیلی غمگین.

جونگکوک سرش رو سمت پسر برگردوند. دیدش به خاطر شکل‌گیری مجدد اشک‌ها تار بود. با ریختن اشک‌هاش، تهیونگ سریع نگاهش رو گرفت، سرش رو پایین انداخت و به حرف اومد: «بهت یکم وقت میدم تا... فردا بهت زنگ بزنم؟»

جونگکوک مثل ربات سرش رو بالا و پایین کرد. دست تهیونگ با شنیدن صدای پسر روی دستگیره‌ی در ثابت موند.

«وایسا.» جونگکوک پیاده شد و خودش درِ سمت تهیونگ رو باز کرد. «داری یخ میزنی.» هودی‌اش رو درآورد و طرفش گرفت. میدونست غیرمنطقیه ولی باید یه کاری میکرد. نیاز داشت یه کاری انجام بده... بهش نیاز داشت.

«ولی من الان رسیدم خونه، من-»

جونگکوک هودی رو به سینه‌ی پسر چسبوند. «لطفاً بگیرش.»

تهیونگ با موهایی که به خاطر بارون مرطوب شده و سویی‌شرتی که به بدن ظریفش چسبیده بود، به جونگکوک نگاه کرد و هودی رو گرفت و پوشید. یه جورایی توش گم شد. جونگکوک با ذهنی خالی، جلو اومد و لباس رو توی تن پسر مرتب کرد.

I Wont Fall [Kookv]-Hold!Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora