part2

248 28 11
                                    

به چشمان ناشناخته ات می نگرم چشمانی که خدا مخصوص برایت افریده است ایا تو فرشته نیستی
.... ـــــــــــــــ....
.
وسط سکسشون بودن که در با صدای بدی باز شد
و به غریبه احمقی که جرات کرده بود وارده اتاقش بشه نگاه میکرد. وایسا چطور کلیدو داشت مطمئن نبود ولی بازم گفت:
+تو دیگه تخم کی هستی...
پسر بزرگتر با پروی گفت.
پسر زیبا رو به روش با نیشخندی گفت:
_چطوره به هم اتاقی جدیدت خوشامد بگی.
قبل از بین رفتن سکوت کر کنند دختر به سرعت از اونجا رفت و بعدش فریادش
+فاککک
و....
.
(1ساعت بعد)
.
هر دو روی تخت هم نشسته بودن یکی با نیشخند و دیگری مضطرب چرا خودشم نمیدونست
......
pov, jk:
باید میرفت وکلید اتاقش رو میگرفت از اون پیر خرفت
در رو زد و با چهر خوش روه مرد مواجه شد و گفت:
~اوه اومدی نبال کلیدات بیا پسرم...
وبه زور از اتاق مدیر بیرون اومد. و فاک اون تقریبا فرار کرده بود.
.
.
.
به در نگاه کرد و به شماره چشم گیرش بهترین اتاق اینجا77درسته خوب توی راه همش خواهش میکرد یک هم اتاقی ساکت و بدون دردسری داشته باشه ولی خوب انگار خدا دوسش نداشت انگار..
.
با پسر و دختره لختی مواجه شد و، وایسا اون که دختر مدیر بود هرچند مهم نبود... چی باید میگفت چشمای سرکشش همش روی بدن پسر روبه روش میگشت که با صدای بلندش مواجه شدم و اخم کردم:+تو دیگه تخم کی هستی...
پسر با پروی گفت.
و با یک نیشخند بهش نگاه کردم و گفتم:
_چطوره به هم اتاقی جدیدت خوشامد بگی.
و سکوت کر کنندی حکم فرما شد و بعدش فرار دختر و صدای دادش که میگفت:
+فاککک
با چشم غره بهش نگاه کردم و ادامه دادم:
_خیلی دراماتیکی مرد ولی باید یادت بندازم که لختی...
انگار تازه یادش بیاد باکسرش رو پوشید و بی شرمانه نگاهش میکردم و سناریو توی ذهنم پرورش میدادم انگار متوجه نگاهم شد باشه بلند شد و رفت...
از حق نگذریم بدنه خوبی داشت سری تکون دادم و اروم زمزمه کردم ارم باش کوکی بدن خودت از همه قشنگ تره پسر...
......
.
.
.
pov, V:
از خوابگاه بیرون رفتم و مکان نامشخصی رو در پیش گرفتم و به در بار همیشگی که میومد نگاه کرد و اهی کشید ولی خداروشکر میکرد که هم اتاقی جدیدش خوشگل بود دیگه صبحا زهره ترک نمیشد شاید یک فرشته میدی هرچند همه وقتی بیدار میشن زشت میشن، به افکارش دهن کجی کرد و سری تکون داد برای خودش.
.
(4ساعت بعد)
.
کمی مست شده بود انگار وارده اتاقشون شد و به پسر که تخته کناری رو اشغال کرده بود چشم غره رفت و روی تختش فرود اومد که با صدای زنگ گوشی پسر به خودش اومد و بلند شد و پسری که پیرهنی سفید که تا روناش میرسید فقط تنش بود ترقو هاش معلوم بودن ناخداگاه گرمش شد و نفهمید که اون داشت با گوشیش چی میگفت ولی سریع بدنش زیر پتو قایم شد و جلوی دید زدن بشترش رو گرفت و حرصی سرش رو کوبید به بالشتش اگه مطمئن نبود مسته الان مطمئن بود اخه داشت راجب اون پسره عوضی چه فکری میکرد و سریع به عالم خواب رفت...
.
.
.
با احساس خیسی چیزی روی گردنش چشماش رو باز کرد و به پسری که روش نشسته بود نگاه کرد و سریع به خودش اومد بلند شد.
+داری چیکار میکنی اههه.
پسر نالید و پشت حرفش ناله پسر کوچیک تر بیرون امد و با شک نگاهش کرد حرفی نمیزد و فقط روی عضو پسر بزرگتر تکون میخورد.
بی طاقت شده بود و میخواست پوست شیری رنگ پسر رو لمس کنه لب هاش روی لب های خاستنی پسر نشسته بود و به نوبت لب بالا و پایینیش رو می مکید و ناله خفه میرد دست پسر زیبا رو روی شلوارش احساس کرد و اجازه داد کارشو بکنه و صدای دلنشین اون پسر:
_ددی نمیخوای به فاکم بدی همم اه
غرق شهوت شده بود و پسر رو زیرش کرد و نالید:
+پسر خوشگلم میخواد باهاش بازی کنم همم.
خودشم متوجه عجیب بودنش شد ولی دوباره شروع به مکیدن پوست و لباش کرد که یک هو...
.
.
.
از خواب بیدار شد و نفس نفس میزد خیلی عرق کرده به پسری که پتو از رویش دور شده بود نگاه کرد چه خواب مسخره ولی واقعی بود اهی کشید و خواست بلند بشه که درد شدیدی رو پایین تنش حس کرد و به پایین نگاه کرد و فقط میتونست بگه فاک پسرش بیدار شده بود.
اهی کلافه کشید و به وضعیتش نگاه کرد که...
....... ♡........
خواهان دوباره لمست خواهم شد و تو دوباره گویی تمام در اختیار توست هرچند میدانم خیالی خالی است
. ♡.
....................

Hot and sweet dream... 👅VKOOK. Where stories live. Discover now