_تو که خود را فراموش کنی، کسی تو را یاد خواهد کرد؟
..........
«۲بار؟»
وقتی که در رو باز کرد جسم سنگین هیونگش روش افتاد و پشت بندش فریاد هیجانیش همینطور که داشت از روی زمین بلند میشد باز هوسوک هیونگش روش افتاد
="کوکو بالاخره برگشته پسر چقدر بزرگ شدییییی"
~"تتو هاشو پسر "
بقیه هم با خنده به حالشون میرفتن داخل
نامجون: جونگ کوک فرانسه بهت ساخته ها
٪"نامجون بهترته خفه شی بچمو به رفت تحریک میکنی هان
جونگ کوک که میدونست دعوای اونا به شوخیه ولی گفت:_"قراره کلا دیگه بمونم مامانمم نمیزاره.
شوگا زود تر گفت: خوبه بیاید یک چیزی بخوریم، گشنمه چیزی تو خونت اصلا هیت.
حرف دومشو وقتی داخل اشپز خونه میشد گفت...
.....
pov, jm:
داشت به پسر کوچیکتر با حسرت نگاه مبکرد تنها کسی که میدونست دلیل رفتن جونگ کوک چیه خودش بود ویبر گوشیش رو حس کرد و برداشتش وارد صفحه چتش با تهیونگ شد
tae: چطوره
jm: اه ته چندبار بگم اره خوبه
tae: میشه ازش عکس بفرستی
jm: ته میدونی که باید بیخیالش بشیوقتی که پیامش رو فرستاد صدای جونگ کوک روشنید
_"داری با کی حرف میزنی؟
و با حالت سوالی با چشمای بزرگش نگاهش کرد.
="هیچکی همکارم بود.
اهانی گفت. این پا اونا پا کرد و میدونستم چی میخواد بگه="تهیونگ هم خوبه"
سریع اعتراض وارانه گفت:_"چی نه "
="جونگ کوک! "
_"باشه بابا چکار میکنه ازم میپرسه
تک خندی زدم و نشستم رو کاناپه="معلومه خودشو جر داد از اینکه چکار میکنی کجای خوبی و اینا. معکثی کرد و ادامه داد بنظرم تنها خودشم نبود " _"ولم کن بابا"
صدای بقیه بچه ها هم اومد و بحث رو بستیم واسه یک وقت دیگه...
BẠN ĐANG ĐỌC
Hot and sweet dream... 👅VKOOK.
Fanfictionپسر کوچیکتری که روی پاهاش نشسته بود رو نگاه میکرد سرشو نزدیک اورد و لباشو مکید و اروم دست های گرمی رو روی کش باکسرش حس کرد و نیشخندی زد و رونای پسر رو مالش میداد و اروم شروع به زمزمه کرد: +خرگوش خوشگلم چی میخوای... پسر با بی تابی گفت: _لمسم کن. ...