part17¹

66 11 1
                                    

باز داستان را شروع میکنیم به چندسال قبل بر گردیم یا به اینده برویم...

"اینده"

اینده چیزی که ذهن خیلی هارا درگیر خود میکند کسی نمیداند فردا چه روزیست زند خواهد ماند یا میمیرد.

برای اون دو پسر هم همین قدر غیرقابل پیش بینی بود
اما پیش بینی نشده ترین اتفاق....

*کلوپ شیرینی پزی*

با دهنی باز به اون کلوپ به ظاهر مسخر نگاه کرد شیرینی پختن اون هنوز بلد نبود چطور جوراباشو پاش کنه چه برسه شیرینی بپزه اهی کشید و با حیرت بیشتر به اسم هفت نفر که کنار اسم خودش بودن نگاه کرد...
به دستی که دهنش رو داشت می بست رو نگاه کرد

_جین بهم بگو داری باهم شوخی میکنی مثل تمام شوخیایی مزخرفت...

پسر اجزانه نالید و به هیونگ اخموش نگاه کرد.
+اولن هیونگ دومن شوخیام خیلیم با مزن
پسر زیر لبی که فقط خودش بشنود گفت:_اره جون من
اما انگار زیاد زیر لبی نبود چون صدای عصبانی هیونگ داشت گوشش رو پاره میگرد:+چی معلومه که شوخیام بامزن باور نمیکنی نانسی!

دختر بیچار سریع سرش رو بلند کرد و به مرد اخمو که معلوم بود الکین نگاه کرد: ~بله؟
+میدونی به گاوی که پا نداره چی میگن؟

دختر اجزانه و با اکرا گفت: ~ام گاوی که پا نداره؟
با خنده های شیشه پاکنیش گفت:+گاو زمینی یاع یاع یاع.
پسر ها کمی نا امید به پسر بزرگتر نگاه کردن و با هم به حال روزشون لعنت فرستادن هیونگشون سر خود اسمشونو به کلوپ اشپزی اضافه کرد بود
یونگی نالید:&اما من میخواستم برم کلوپ بسکتبال...
+نه اینکه قدت اجازش رو میده و باز خندید

جونگ کوک به بحث مزخر اون ها اصلا گوش نمیداد و کتاب جدیدی که گرفته بود رو میخواند "روزی بر روی درخت":
او دفترم...
یکی از خواهر هایش لال بود دیگری ناشنوا و بی حرکت بود، پا هایش مرده بودن
مرا باش که حسادت کردم...
دریا را دوست دارن ادم ها
اما نمی دانن در عمق دریا چیست...
"لیلا ۱۹۹۱مارسی، هبیتیت، فرانسه"

عشق حس مزخرفی بود که من دچارش شده بودم پدرم کلُرنزا همیشه میگفت عشق ماننده گل ها هستن شکوفه های زیبایی که با نور خورشید عشق شکوفا میشوند اما اگر خیلی زیاد زیر نور افتاب باشند پژمرده و خشک میشوند، پس میگفت مواظب باشم اما نمیدانست که گل من دگر خاکستر شده بود.
گل شبدر چهار برگ را چه کم است از لاله سرخ دارد؟.
_لیلا مارسی فرانسه، ۱۹۹۰سال

دست خط زشتی داشت اما نوشته های زیبایی با افسوس و غم دیوار های زیبای شهر را با دست خط زشت و کری یش الوده و زشت میکرد اما افسوس مردم فقط خط اورا قضاوت میکردن و به نوشته های زیبایش نمی نگریستن
_لیلا پاریس فرانسه ۱۹۹۲ سال

امید را در نومیدی دلبسته کردم اما خود دل از جهان روی برگرداندم.

تو راز کوچک این دل مغروری.

دوباره کلمات رو زمزمه کرد و صدای شنید که باعث تپش قلبش شد.

+عاشق شدی جئون بهت نمیومد
پسر اخمو به او نگاه کرد و وانمود کرد که او را نمیبیند
...
هشت نفر در کلوپ بودن تم این هفته شان روز سفید بود.
پس باید کوکی و شکلات درست میکردن و به گروه های دو نفر تقسیم میشدن.
@: جئون سومی و نانسی کیم
کیم نامجون و پارک جیمین
جانگ هوسوک و کیم تهیونگ
جئون جونگ کوک و چین ها... ـ
تهیونگ بعد شنیدم اسم اخر اخم کرد به دو دلیل
یونگی فرار کرده بود و چین ها...
شرور ترین بعد پادشاه مدرسه کیم تهیونگ

(چند دقیقه بعد)
....

انچه خواهید دید:
دستت رو بکش پسر اون از من خواست بهش اب بدم
چین ها با لبخند رو مخی گفت اما من همگروهیشم

دستش رو پشتش نگه داشته بود تا جای مناسبی داشته باشن اما انگار اینجور نبود و باز نشدن کمد عصبیش کرده بود...

به بزرگی خودتون این پارت حقیر رو ببخشد هول هولکی بود... هه هه~
فقط۱۲ووت دلمو شاد میکنه تا هم بهتر تر بنویسم😔💔فقط. ۱۲ تا

♡: جئون چطوری؟
jk: میدونی که داستانت مزخرفه نه؟
♡: هه هه اره ممنونـــ
از جئون سوال بپرسید

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Feb 26 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Hot and sweet dream... 👅VKOOK. Onde histórias criam vida. Descubra agora