پسر کوچیکتری که روی پاهاش نشسته بود رو نگاه میکرد سرشو نزدیک اورد و لباشو مکید و اروم دست های گرمی رو روی کش باکسرش حس کرد و نیشخندی زد و رونای پسر رو مالش میداد و اروم شروع به زمزمه کرد:
+خرگوش خوشگلم چی میخوای...
پسر با بی تابی گفت:
_لمسم کن.
...
۷مه من متولد شدم و پا به جهان گشودم هرچند من نمیخواستم وجود داشته باشم ولی امیدوارم امسال وقتی از مامان میپرسم امروز چه روزیه دوباره از من نپرسه چه روزیه نمیدونم من واقعا خوشحالم اومدم واتپد لطفا یکم قلب میریضم رو شاد کنید و حمایتم کنید قول میدم خوب تر از قبل بشم و نوشته های خوبی ارائه بدم و بازم تولدم در کنار رویای داغ و شیرین مبارک🙂🥲🖤🍓 •۷مه ماه سرخ• . . . . ........
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
مالک ستاره دور افتاده پاندورا. سال"203513" .JUNGKOOK. ... ... ... _اگه اخرین بار باشه که همو میبینیم چکار میکنی. پسر کوچیکتر بدون مقدمه از پسر بیمار پرسید و پسر بزرگتر به فکر رفت اگه اخرین دیدارشون بود چکار میکرد با کمی معکث گفت:+دوستیمو باهات تموم میکردم. پسر کوچیکتر با شوک به دوست قدیمیش نگاه کرد و با تردید پرسید:_چی منظورت چیه برای چی باید دوستی قدیمی مونو تموم کنی؟. پسر بزرگتر لبخندی زد و دست پسرکش رو گرفت که ببوسه ولی دست پسر سریع پس گرفته شد_دا.. داری چکار میکنی. پسر از روی تختش بلند شد و به طرف پنجره اتاق بیمارستانش رفت:+خوب خودت گفتی برای اخرین بار چکار میکنم من میبوسمت. و با لبخند کمرنگی به طرف پسر شوکه برگشت خواست به سمتش بره ولی با خروج پسر فهمید تموم شد... درد تموم سلول هاشو به بازی گرفته بود و قلبش از ندیدن معشوقش بی قرار بود اطرافش به لرزه در امده بود و سیاهی که همیشه بود ولی اینبار دیگه نمایان شده بودن دیوار های پوسیده وجودش نتونست که نور لامپ کم سوی رو پررنگ کنه همونطور که در فضای بزرگ نوری نیست وجود خالی اونم بدون لامپ کم سوش تاریک بود بدون الئونورا... .... سه سال بعد...... با دسته گل همیشگیش به طرف محلی که به مدت سه سال پاتوقش شده بود حرکت کرد و به محض دیدن دوست عزیزش با لبخند دردناکی دست گل رو بر روی سنگه سرد گذاشت و ناخواسته باز مثل سه سال ابر ها شروع به باریدن کردن انگار سد دیگه درست نمیشد و تا ابد قرار بود دریا طوفانی باشه. اروم به حرف امد:_اوه ته ته هیونگی منو ببخش امروز یکم دیر کردم میدونی فراموش کردم گلای لیلیومت رو از قبل سفارش بدم. اهی کشید و روی زمین نشست و مهم نبود که لباسش کثیف میشه دستش رو نگاه کرد:_میدونی گاهی میگم که کاش هرگز اخری نبود میدونی همیشه اونی که از اخر میترسید تو بودی ولی انگار تو دیگه نمیترسی سه سال شده که نمیترسی هیونگی هیونگ. دستش رو بوسید، دستی که اگه پسش نمی زد بوسه گرم عزیزش روش بود بعد از اینکه افکار طوفانیش رو کنار گذاشت، بلند شد... :_هیونگ گاهی زندگی جوری میره که انگار نبوده میگن بعضی مرگا هرگز قبول نمیشن و مرگ تو هم هرگز قابل قبول نیست برام... میگم خوشبحال بابات قبل تو رفت و ندید چطور رفتی دونسنگی رو ببخش خیلی عوضیه تازه فهمیده که عاشقت بوده، ولی الان دیگه دیره باید قبل رفتنت می فهمیدم ولی گاهی نبودن آگاهت میکنه از اطرافت..... و برای اخرین دیدارش با معشوقش به نامه ای که هنوز نخونده بود پرداخت اخرین جملات پسر قبل مرگش: +و یهو، دیگه هیچی مهم نبود تنها چیزی که میخواستم این بود که تا ابد بخوابم... ....... شاید خیلی پیچیده شد ولی مفهوم در کلمات کوچیک و بی هدف معنی میگیرن هرچند که گاهی بی مفهومی اونارو کامل میکنه بی مفهوم و بی معنی مثل مرگ؟....