special 5

152 17 3
                                    

خسته و کوفته از دانشگاه اومدم خونه که دیدم ماکائو هم همزمان با من رسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خسته و کوفته از دانشگاه اومدم خونه که دیدم ماکائو هم همزمان با من رسید.
از ماشین پیاده شدمو سوییچو دادم به بادیگاردم تا ماشینو پارک کنه و رفتم سمت ماکائو.
ماکائو:سلام
جف:سلام، اینجا چیکار میکنی این وقت شب؟
ماکائو:تا کلاسم ساعت ۷تموم شد اومدم اینجا.
جف:با وگاس کار داری؟ فک کنم خونه نیستا.
ماکائو:باتو..کار دارم.
اوهوع. با من چیکار داره؟
جف:باشه بیا بریم تو.
رفتیم داخل خونه چراغای پذیرایی خاموش بودو خدمتکارا تو آشپزخونه بودن.
احتمالا هنوز نیومده وگاس.
جف:بیا بشین ماکائو.
ماکائو:میشه از مکالممون به داداشم چیزی نگی؟
جف:همممم باز چیشده؟
ماکائو:چیز خاصی نشده.
جف:اگه خاص نبود که به من نمیگفتی به وگاس میگفتی.
یه لبخند ریز زد. خودشم خوبه میدونه که ازم سو استفاده میکنه ها.
ماکائو:یه چیزیه که...درباره توعه.
جف:من؟ هووووف باز با تنخون دعوا کردین؟
ماکائو:نه بابا مگه بچه ام؟
قبل مهمونی هفته پیشم همینو گفتی!
ماکائو:نه ربطی به اون نداره، راستی ونیز کو؟
جف:دیشب پورش اومد بردش.
ماکائو:واقعا؟
جف:برعکس ما سه تا عاشق کین شده-_-
جسیکا برامون قهوه آورد.
جف:لازم نبود تو بیاری، ممنون.
جسیکا پرستار بچگی من بود که حالا استخدامش کرده بودم واسه وقتایی که ما نیستیم مواظب ونیز باشه.
ادامه دادم.
جف:عجیب ترین قسمتش جوریه که دل تنخونو برده:/
ماکائو:ت..تنخون؟
جف:واسه خودمم عجیبه ولی خب ولش کن بریم سر اصل مطلب.
حتی وقتی یادم میاد که تو اون مهمونی ونیز تو بغل کین بود برق از سرم میپره!
ماکائو:قول میدی..عصبی یا ناراحت نشی؟
جف:راستش نه:|
ماکائو:زودباش!
جف:....سعیمو میکنم:/
ماکائو:هوووف نمیدونم چجوری بگم...
جف:ببین ما جفتمون آدمای منطقی هستیم پس خواهشا اول کاری برو سر اصل مطلب...
ماکائو:من عاشق پورچای شدم!
قهوه پرید تو گلوم و شروع کردم سرفه کردن.
جف:هاع؟ دگ انقدرم اصل مطلب نه که!
ماکائو:خودت گفتی.
جف:چرا؟
چجوری؟
کِی؟
کجا؟
وات د فاک ماکائو؟
ماکائو:بخدا یهویی شد..مگه تخصیر منه که دانشگاهامون نزدیک همه و خوابگاهامونو یکی کردن؟
جف:خب اینا دلیل میشه بری عاشق اکس من شی؟
روشو اونور کرد
ماکائو:نه
جف:الان دقیقا از من چی میخوای؟ تبریک؟
ماکائو:کمک
جف:تو چی دقیقا؟
ماکائو:به داداش بگو..
جف:ببین ماکائو، سر اون مسافرتی که رفتیو سر کلاسا غیبت کردی گفتی به داداشم نگو گفتم باشه اومدم با استادات حرف زدم حلش کردم، اون دفعه که تو مهمونی مواد کشیدی پلیس اومد بردت بازداشت، بازم به وگاس نگفتم اومدم کشیدمت بیرون حتی وقتی بدون گواهینامه نشستی پشت فرمون که دگ شاهکارت بود من گردن گرفتم گفتم من ماشین دادم بهش ولی این دفعه دگ کمکی بهت نمیکنم!
ماکائو:چرااا؟
جف:چراو زهرمار! این همهههه آدم تو این شهر اد باید بری عاشق اون شی؟
ماکائو:تو چرا ناراحتی؟
جف:یااااا
ماکائو:باشه باشه اشتباه کردم، از دهنم پرید. جف یه جوری میگی انگار آدم خودش انتخاب میکنه عاشق کی شه!
جف:اونم همین حسو داره؟
ماکائو:نه بابا.
جف:پ چی داری میگی؟ اصن از کجا معلوم قبول کنه؟
ماکائو:چرا نکنه؟
جف:چرا؟ نمیدونم شاید چون وگاسو خیلی دوست داره و ازینکه بفهمه وگاس داداش توعه خیلی خوشال میشه!
ماکائو:چه ربطی به من داره خب؟
جف:من دگ اونشو نمیدونم ولی میدونم اگه پورچای بفهمه تو برادر وگاسی میزنه لت و پارت میکنه. وگاسم بفهمه با پورچای داستان داری اونم لت و پارت میکنه!
ماکائو:پورچای حق داره ولی داداشم چرا؟
جف:چشمم روشن، نو که اومد به بازار...حالا دگ اون حق داره ولی وگاس نداره؟
ماکائو:مگه کین با تو دعوا کرد که چرا عاشق داداشم شدی؟ چرا برادر بزرگتر من باید...
جف:در جواب سوالت باید بگم که آره. سوال بعدی:|
ماکائو:زدت؟
جف:سعیشو کرد ولی.. آره:/
ماکائو:خب اون کینه! داداش من تاحالا منو نزده و نم...
جف:سر این میزنه!
ماکائو:چرا میترسونیم؟
جف:چون واقعااااا باید بترسی:/
ماکائو:بیخودی داری انقد گندش میکنی!
جف:هممممم شاید. آره ها به نظرم وگاس دگ اونقدرام ناراحت نمیشه که بفهمه کسی که هرشب تو تخت من بوده ازین به بعد تو تخت داداشش باشه:|
ماکائو:یاااا
جف:چیه؟
بهش پرخاش کردم
ماکائو:هیچی.
جف:من نمیدونم خودت میدونیو داداشت.
از جام بلند شدمو کاپشنمو دراوردم.
ماکائو:جف...تو تنها امید منی!
کلافه دوباره نشستم رو به روش.
جف:اخه پسرخوب برم بهش چی بگم؟ بگم رضایت بده داداشتو اکس من باهم باشن؟ نمیگه به تو چه؟
ماکائو:نه نمیگه.
جف:میگه دگ! تو نمیدونی ولی خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو کنی حساسه..حتی رو اسم پورچای! تو نمیدونی سر اون مهمونی کذایی خانوادگی که پیچوندی من چقدر بدبختی کشیدمو چقدر حرص خوردم ک! هنوز بعد اینهمه مدت پورچایو که دید، پاچه اون بدبختو گرفت.
ماکائو:خب میدونم وقتی بفهمه عصبانی میشه ولی تو میتونی آرومش کنی، من ک نمیتونم یهو دیدی جدی جدی کشتتم!
شروع کرد لوس کردن خودش
ماکائو:بین اینهمه آدم تورو محرم اسرار خودم دونستم. قبل اینکه حتی به خودش بگم اومدم به تو گفتمو از تو کمک خواستم اونوقت تو این طوری منو پس میزنی؟
آی لعنت بهت با اینکه میدونم میخواد خرم کنه...ولی بازم نمیتونم کمکش نکنم.
از جام بلند شدم.
جف:فلن تمرکزتو بزار رو اون. اگه اون قبول کرد... وگاس با من! خوبه؟
یهو پاشود منو بغل کرد.
جف:هی ازین لوس بازیا خوشم نمیادا.
ماکائو:نه که من خوشم میاد! ولی الان..به یه حامی نیاز دارم که اون تویی.
هووووف.
دستمو گذاشتم رو سرش.
از همون روزی که به من زنگ زدو گفت میخوان از دانشگاه اخراجش کنن من اونو دگ، فقط برادر وگاس ندیدمش.
از تو بغلم بیرون اومد.
جف:شامو بمون. میرم لباسمو عوض کنم بعد زنگ میزنم ببینم کجاس.
سرشو تکون دادو نشست همونجا و سرشو کرد تو گوشی.
منم رفتم سمت اتاق.
دان وگاس*
رسیدم خونه بیشتر چراغا خاموش بود.
حتما جف هنوز نرسیده رفتم تو اتاق و با همون لباسا لم دادم رو تختو رفتم تو گوشیم بعد از یه ربع صدای باز شدن در و سلام دادن خدمتکارا رو شنیدم.
اوه اوه اومد.
بلند شدم که سریع لباسامو عوض کنم که صداشو از بیرون شنیدم چون پذیرایی نزدیک اتاقمون بود.
جف:بیا بشین ماکائو.
     ماکائو؟ اینجا چیکار میکنه؟ یادم نمیاد بهم خبر داده باشه میاد:/
ماکائو:میشه از مکالممون به داداشم چیزی نگی؟
     بلهههه؟ چرا من نباید بدونم؟
جف:همممم باز چیشده؟
     باز؟ مگه این دفعه چندمه؟
ماکائو:چیز خاصی نشده.
جف:اگه خاص نبود که به من نمیگفتی به وگاس میگفتی.
ماکائو:یه چیزیه که...درباره توعه.
     اخمام رفت تو هم. چرا انقد من من میکنه خب بگو دگ!
جف:من؟ هووووف باز با تنخون دعوا کردین؟
ماکائو:نه ربطی به اون نداره، راستی ونیز کو؟
     هووووف الان این مهمه که اون جونور کجاست؟ برو سر اصل مطلب! حالا هی درباره اون حرف زدن. ولم کن بابا.
جف:..واسه خودمم عجیبه ولی خب ولش کن بریم سر اصل مطلب.
     آفرین جف!
ماکائو:قول میدی..عصبی یا ناراحت نشی؟
جف:راستش نه:|
     خندم گرفت. جف! نباید انقدر رک باشی که.
ماکائو:زودباش!
جف:خیله خب، سعیمو میکنم.
ماکائو:هوووف نمیدونم چجوری بگم...
جف:ببین ما جفتمون آدمای منطقی هستیم پس خواهشا اول کاری برو سر اصل مطلب...
ماکائو:من عاشق پورچای شدم!
     ها؟ درست شنیدم؟ گفت پورچای؟ همون چص بچه، کنه ی جف؟
     دگ آمپر چسبوندم و دستم رفت رو دستگیره ولی... جف چی میخواد بگه؟
شروع کرد سرفه کردن
جف:هاع؟ دگ انقدرم اصل مطلب نه که!
ماکائو:خودت گفتی.
     جف تمام ریعکشنت به این موضوع قراره همین باشه؟
جف:چرا؟چجوری؟کِی؟کجا؟ وات د فاک ماکائو؟
ماکائو:بخدا یهویی شد..مگه تخصیر منه که دانشگاهامون نزدیک همه و خوابگاهامونو یکی کردن؟
     از همون اول نباید با این قضیه خوابگاه کوفتی موافقت میکردم!
جف:خب اینا دلیل میشه بری عاشق اکس من شی؟
ماکائو:نه
جف:الان دقیقا از من چی میخوای؟ تبریک؟
ماکائو:کمک
جف:تو چی دقیقا؟
ماکائو:به داداش بگو..
     بعدن من میدونم با شما دوتا مخصوصا جف که شریک جرم اون میشه!
خیلی چیزا فهمیدم که اول عصبانی شدم ولی بعد..حس خیلی خوبی داشتم. این دوتا کی انقد صمیمی شدن؟ کی باهم تیم شدن علیه من؟
هرچی سعی کردم ازشون عصبانی شم ته دلم خیلی خوشحال بودم ازین رابطه ای که باهم دارن.
حرفاشون تموم شدو دیدم جف داره اینوری میاد اگه قایم شم که خیلی ضایه میشه چون نمیتونم بعد بیرون بیام پس سریع رفتم رو تختو خودمو زدم به خواب.
درو باز کرد و تعجب کرد از دیدنم.
اومد لباساشو عوض کردو نشست گوشه تخت کنارم
دستشو کشید رو سرم.
جف:وگاس؟ وگاسی پاشو
وول خوردم.
جف:ماکائو اومده پاشو بریم شام.
وگاس:باش..برو میام.
جف:گفته بودم با لباس بیرون رو تخت نخواب! لباس عوض کن بیا.
وگاس:باشه.
از اتاق رفت بیرون و درو بست.
نشستم رو تخت.
یکم احساساتم قاطی شده بود و نمیخواستم الان بهشون نشون بدم که شنیدم حرفاشونو بخاطر همین پاشودم رفتم حموم یه دوش بگیرم بلکه یکم آروم شم.
اومدم لباس پوشیدمو رفتم بیرون پیششون.

رفتم پیش ماکائوماکائو:سلام داداشبزنم لهش کنم یا زوده؟سعی کردم به اعصاب خودم مسلط شموگاس:سلام چطوری؟ماکائو:خوبم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

رفتم پیش ماکائو
ماکائو:سلام داداش
بزنم لهش کنم یا زوده؟
سعی کردم به اعصاب خودم مسلط شم
وگاس:سلام چطوری؟
ماکائو:خوبم. خواب بودی؟
وگاس:اره خیلی وقته اومدی؟
ماکائو:هعی. حدودا.
وگاس:خوش اومدی. جف کو؟
ماکائو:دم در مثه اینکه ونیزو آوردن.
جفو ونیز اومدن.
ونیز:سلام.
بهش نگاه کردم. تو یکی کم بودی جونور!
ماکائو:سلام اومدی بالاخره؟
ونیز:عه داداش ماکائو عم هست.
جف:جسیکا میشه کارای ونیزو انجام بدی.
جسیکا:بله عاقا شام آمادس الان میارمش.
اونو برد.
جف:چیشده؟
بهم نگاه کرد.
چرا همیشه حواسش به همه چی هست؟
وگاس:هیچی، خستم فقط.
ماکائو:هممممممم میبینم ست میپوشید. آفرین آفرین

به لباسامون نگاه کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به لباسامون نگاه کردم.
عه
جف:آره دگ اینجوریه. پاشو.
رفتیم نشستیم سر میز.
جونورم اومدو شام خوردیم. بعدم ماکائو یکم موندو رفت.
جف:چخبر؟
وگاس:امروز تن اومده بود شرکت. مشغول انجام کارا بودیم.
جف سرشو تکون داد.
وگاس:جف؟
جف:هوم؟
وگاس:خوبی تو؟
جف:اوهوم.
وگاس:نیستیا...
دستمو گذاشتم زیر چونه‌اش و آروم چرخوندمش سمت خودم.
جف:با.. کین دعوام شد باز. کورنم اومد وسط ماجرا.. هوووف.
سرشو تکون داد.
وگاس:سر چی دعواتون شد؟
جف:نمیفهمه من زیر دستش نیستم، الان خانواده دارم، نمیتونم هر غلطی کنم.
وگاس:چی خواسته ازت؟
جف:برم سر معامله پاریس و حواسم به همه چیز باشه.
وگاس:چی گفتی؟
جف:گفتم نه... ولی بعد..قبول کردم.
وگاس:جف؟!
جف:مجبور شدم! میگم کورن اومد..
وگاس:خب!؟
جف کلافه‌تر از من بود.
جف:زود میام. زودِ زود.
صورتمو با دستاش قاب گرفت.
جف:باشه؟
آه، کاملا درک میکنم الان چه حس مضخرفی داره ازینکه مجبوره کارایی که یکی دگ بهش میگه رو بی چون و چرا انجام بده.
مخصوصا برای یکی مثه جف سخت ترم خواهد بود که زیر بار حرف بزور بره.
دستشو گرفتم.
وگاس:میخوای بیام؟
جف:نه. همینجا بمون پيش ونیز، سه روزه میام.
وگاس:باشه. مراقب خودت باش.
جف:باشه، توعم.
_____
عیدتون مبارک قشنگاااااا
البته با تاخیر🥲 متاسفانه این سال خیلی واسم خوب شروع نشدو یکم زندگی خودم شبیه این ناولا شد و باعث شد مشغله فکری پیدا کنمو نتونم در طول عید براتون بزارم و واقعاااااا ممنون با تمام این وجود هستین.
یه فکری به ذهنم زد که داستان بعدی که قراره بنویسم از جف و وگاس کاملا زندگی دانشگاهی و دراماهای خودم باشه چون میخوام بهتون نشون بدم حدودا چه چیزایی رو از سر گذروندم:)))))
ولی نمیدونم مثه زندگی خودم پایان داستانشون سد باشه یا برعکس من بهم برسن.
به زودی تصمیم میگیرم ولی ممکنه که در حد یه وان شات بشه ولی شایدم یه داستان کامل بشه ولی امیدوارم خوشتون بیاد بعد ازینکه این فصل تموم شه اونو میزارم❤️❤️❤️

impossible2Where stories live. Discover now