*زندگی جف بدون وگاس
در حالی که ونیز دستمو گرفته بود وارد عمارت شدیم و سمت اتاق رفتیم.
جلوی در ایستادم و زانو زدم جلوش.
جف:ونیز، میشینی رو پای من و هیچی نمیگی باشه؟
ونیز سرشو تکون داد.
ونیز:قول.
جف:اگه اینکارو انجام بدی بعد میریم ناهار قبوله؟
چشماش برق زد.
ونیز:قبوله.
وارد شدیم.
طبق معمول بابا نشسته بود رو مبل سه نفره و تنخونو کین دو طرفش نشسته بودن.
منم رفتم رو مبل تک نفره نشستم و ونیزو نشوندم رو پام اون سرگرم بازی با عروسکش شد این سه نفرم مشغول بازجویی از من.
کین:هنوز نمیدونم بابت خیانتی که کردی باید چیکار کنم!
به بابا نگاه کردم.
جف:پس بالاخره کنار کشیدی؟
کورن:دگ وقتش بود.
جف:خوبه.
کین:جف...
جف:من کی عضوی از شماها بودم که بخوام خیانت کنم؟
کورن:تو پسر عزیز منی...
جف:ولی من اینو نخواستم!
تنخون:جف!
جف:بعدشم بابا خودتو گول نزن پسر عزیز تو کینه. بازیکن اصلی کینه من از اولم رو صندلی ذخیره نشستم. حالام انصراف میدم، این همه مدت منو تربیت کردی ک اگه اتفاقی که برا تنخون افتاد برای کینم افتاد باز یه جانشین دگ داشته باشی حالام که از ته دلم خداروشکر میکنم که صحیح و سالمه. پس دگ نیازی به من نیستش...
کورن:تو از اولم قصد منو درک نکردی! من میخواستم تو قدرتمند باشی نه یه بچه سوسول پولدار. بخاطر همین انقدر بهت سخت میگرفتم!
جف:خب؟ حالا چی؟ بابا، شدم اونی که میخواستی؟
کین:واسه یه بار تو زندگیت قدر نشناس نباش!
جف:چیکار باید بکنم کین؟ چیکار؟
یه نفس عمیق کشیدمو ناخداگاه چشمم به تنخون افتاد.
نگاه توی چشماش...اصلا نگاه یه آدم دیوونه نبود و این سالها بود که بهم ثابت شده بود.
به ونیز نگاه کردم. آه ونیز روحتم خبر نداره من دارم کیا رو راضی میکنم که از جون داداشت بگذرن!
به تنخون نگاه کردم
جف:داداش کوچیک میخوای؟ یکی داری.
به کین نگاه کردم
جف:داداش میخوای؟ یکی داری.
به بابا نگاه کردم
جف:پسر میخوای؟ دوتا داری. تو این خانواده هیچ نیازی به من نیست همونجوری که من نیازی به این خانواده ندارم!
تنخون:چطور این حرفو میزنی؟ تو برادر کوچیک احمق منی!
جف:شاید احمق باشم، ولی از برادر کوچیکه بودن استعفا میدم. ولم کنید به زندگیم برسم...
کین:چرا قبلا اینا رو نگفتی؟ چرا وقتی ۱۸سالت بود پاشودی رفتی نگفتی خانواده نمیخوای؟ الان میگی؟ چی فرق کرده جف؟ ما؟ این ساختمون؟ چی؟
جف:من.
تنخون:به خاطر وگاسه؟ اون گفته؟ اون نشسته زیر گوشت گفته...
جف:تنخون. من دیگه بچه نیستم. دیگه ام نیازی ندارم کسی برام تعیین تکلیف کنه..آدمی که تو کماعه هم نمیتونه حرف بزنه که بخواد تعیینو تکلیف کنه!
کین:چرا رفتی دنبال وگاس؟ تو که دیدی خونواده فرعی بهمون خیانت کردن.
جف:خیانت؟ بیخیال کین. این یه دعوا بود بین دوتا برادر به منو تو و هیچکس دیگه ارتباطی نداشت!
کین:چرا میپیچونی بحثو؟
جف:چی میخوای ازم بشنوی؟ میخوای بشنوی که دوستش دارم؟
دهن تنخون باز موند. چشمای بابا و کین گرد شد.
تنخون:دوستش..داری؟ مگه..همه اینا...بخاطر این نبود که...ازت آتو داره؟
جف:نه، هیچکس از هیچکس دیگه ای آتو نداره.
کین:تو واقعا عاشق وگاس شدی؟ همون وگاسی که اینهمه سال دهنمونو سرویس کرد، از تاوان سو استفاده کرد، سعی کرد پورش رو از راه بدر کنه و هزاران کار بد دیگه...
جف:که در حق تو کرد! چرا با من کاری نداشت؟ چرا با تنخون کاری نداشت؟ ببینم کین تو چه کار خوبی در حقش کردی؟ جز اینه که کل زندگیش تورو کوبیدن تو سرش؟
کین:این تقصیر منه؟
جف:مشکل همینجاس. تا کی قراره دنبال مقصر باشیم؟ کی اول شروع کرد کی بعد چیکار کرد، ول کن بابا. من هیچی ازتون نمیخوام فقط میخوام بیخیال منو وگاس شید.
کورن:تصمیمت درباره وگاس جدیه؟
اونورو نگاه کردم.
کورن:اونم حاضره بخاطرت اینجوری به همه چی پشت کنه؟
جف:من نیاز ندارم کسی به خاطرم کاری بکنه.
کین:نمیفهمی میخواد ازت استفاده کنه علیه من؟ اون الان مسئول و رئیس خانواده فرعیه! میخوای بری باهاش تیم شی علیه خانواده خودت؟
جف:من تنها چیزی که میخوام یه زندگی آروم و به دور از حاشیه هست!
تنخون:وگاس خود حاشیه ست!
جف:اگه بیخیال خانواده فرعی بودن بشه چی؟
به بابا نگاه کردم.
جف:مگه نپرسیدی اونم حاضره بخاطر من به همه چیز پشت کنه؟ اگه کرد چی؟
کین:اگه کرد، من میکشم کنار. همونجوری که میخوای دگ نه دشمنی هست نه انتقامی! اون فقط میشه دوست پسر تو، نه پسرعموی من.
جف:خوبه.
ونیزو گذاشتم زمین و از جام بلند شدم که دستمو محکم گرفت.
تنخون:میخوای نگهش داری؟
جف:آره.
کین:مامانش چی؟
جف:فلن که گم و گور شده. تا وقتیم که خودش بخواد پیش من میمونه.
به ونیز نگاه کردم که دیدم زل زده بهم.
بهش لبخند زدم که اونم لبخند زد.
رفتم سمت در
کین:جف.
ایستادم سر جام اما بر نگشتم سمتش.
کین:شاید بیخیال وگاس شم اما بیخیال تو نه!
تنخون:ایش، تو هیچوقت نمیتونی از ما جدا شی. بدون من میمیری!
کین:ونیز عمو و بابابزرگ میخواد.
خندم گرفت ولی سعی کردم پنهونش کنم. چشن اینا؟
جف:باید بهم ثابت شه چقدر رفتارتون خوبه باهاش وقتی بیدار شه.
تنخون:همیشه پررو ای.
بعد ازینکه ونیز بای بای کرد ازونجا اومدم بیرون.
به ونیز کمک کردم سوار ماشین شه و راه افتادم.
ونیز:کار ونیز خوب بود؟
جف:آره آفرین. خب ناهار چی دوست داری؟
ونیز:هرچی میتونم بگم؟
جف:یه امروزو آره.
ونیز:امممم ونیز سیب زمینی سرخ کرده میخواد.
جف:باشه.
بعد از ناهار رفتیم بیمارستان.
آروم درو باز کردم که دیدم ماکائو سرش تو گوشیشه.
ماکائو:سلام-_-
جف:سلام.
ونیز:سلام داداش ماکائو.
ماکائو لبخند زد به ونیز و دوباره سرشو کرد تو گوشیش. خیلی وقته که این تنها مکالمه ماعه.
ونیز برگشت سمتم و دستاشو باز کرد.
بلندش کردم گذاشتمش گوشه تخت وگاس و مثه همیشه سریع دست وگاسو گرفت.
ونیز:داداش وگاس کی بیدار میشه؟
خودمم دنبال جواب این سوالم.
جف:احتمالا وقتی که...کاملا خستگیش از بین رفته باشه.
ونیز:یعنی کی؟
جف:نمیدونم..به زودی
امیدوارم البته.
.
.
.
روزا میگذشت.
صبحا دانشگاه میرفتم.ظهرا میرفتم دنبال ونیز که بریم پیش وگاس و شبا میرفتم استدیو و کارای آلبوممو میکردم.
شاید بشه گفت غمگین ترین آلبوم تاریخ بود ولی خب..واقعا تو خودمم شادی پیدا نمیکردم دیگه...______
ووت موت؟
YOU ARE READING
impossible2
Fanfictionفصل دوم ایمپاسیبل(غیرممکن) دیگه بازنویسی ناول نیست و کاملا نوشته خودمه از شیپ وگاس کیم کاپل اول:بایبل جف، جف بایبل کاپل دوم:؟؟؟؟ اگه فصل اول رو نخوندی اول اونو بخون چون بهم مرتبطن=)