از خواب پریدم*
جف:هی هی چیشده؟
نفس نفس میزدم.
وگاس:جف؟ جف تو.. نرفتی؟
جف:برم؟ کجا؟ ۴ صبحه...
محکم بغلش کردم.
وای وای وای. این دگ چه خواب کوفتیی بود؟
من چطوری داشتم خوابو از دید ونیز میدیدم؟
از تو بغلش بیرون اومدم که دستشو کشید رو سرم و موهامو مرتب کرد.
جف:خواب بد دیدی. چیزی نیست...
لیوان آب رو گذاشت تو دستم.
هنگ کرده بودمو به لیوان خیره بودم که از دستم گرفتش و بردش سمت لبام. بعد ازینکه آب خوردم شونه هامو آروم به عقب هل داد که مجبور شدم سرمو بزارم رو بالش.
جف:بخواب فردا باید بری شرکت...
وگاس:نمیرم!
جف:...باشه؟
دستشو گذاشت رو پیشونیم.
جف:خوبی؟
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودمو محکم تو بغلم فشردمش.
وگاس:میدونی دوستت دارم مگه نه؟
جف:....آره..آره میدونم. منم دوستت دارم.
خوبه.
جف:بخواب، شب بخیر.
وگاس:شب..بخیر.
بعد از چند ثانیه خوابش برد.
تا صبح خوابم نبردو درحالی که خواب بود بهش نگاه میکردمو نمیزاشتم از تو بغلم تکون بخوره، هرچند که جف وقتی خوابه اصلااا تکون نمیخوره.
چشماشو باز کرد.
جف:وگاس؟ واسه چی بیداری؟
سریع بلند شدو نشست و بهم نگاه کرد.
وگاس:...خوابم نبرد.
جف:واسه چ... بخاطر خوابی که دیدی؟ خب تعریف کن چی بود؟!
وگاس:...یادم نمیاد.
دروغ گفتم.
جف:پس...
وگاس:ولی میدونم که..خواب خیلی بدی بود.
با ناراحتی بهم نگاه کرد.
دستشو گذاشت روی گونهام.
جف:حالا که یادت نمیاد، ولش کن بره. زیاد بهش فکر نکن که اذیت شی خب؟
سرمو تکون دادمو دستشو بوسیدم.
جف:نمیری شرکت؟
وگاس:... نه.
جف:باشه، میخوای..بمونم؟
وگاس:مگه داری میری؟
جف:آره دگ، برنامه تلوزیونی.. شهرستان.. چیزیو یادت نمیندازه؟
وگاس:اوه، آره... نه..نمیخواد بمونی برو.
جف:مطمئنی؟ میتونم کنسل کنما...
وگاس:مطمئنم، فقط میخوام با ونیز وقت بیشتری بگذرونم میدونی؟
سرشو تکون داد.
جف:باشه پس اگه مشکلی پیش اومد بهم بگو.
وگاس:اوهوم.
رفت دستو صورتشو شست مشغول لباس پوشیدن بود که رفتم صبونه درست کردم.
YOU ARE READING
impossible2
Fanfictionفصل دوم ایمپاسیبل(غیرممکن) دیگه بازنویسی ناول نیست و کاملا نوشته خودمه از شیپ وگاس کیم کاپل اول:بایبل جف، جف بایبل کاپل دوم:؟؟؟؟ اگه فصل اول رو نخوندی اول اونو بخون چون بهم مرتبطن=)