دان وگاس*
کل این دو هفته با خودم درگیر بودم.
میدونم جف برگرده یه جواب قطعی ازم میخواد ولی...واقعا نمیتونم بیخیال همه چیز شم. بیخیال انتقامی که از بچگی میخواستم از خانواده اصلی بگیرم... یعنی فقط باید تسلیم اونهمه ظلمی که بهم کردن بشم؟!
هووووف. صدای جیغ جیغای ونیزو از طبقه پایین شنیدم پس بالاخره اومد.
از اتاق بیرون رفتم تا برم طبقه پایین.
بهش گفته بودم تا برگشت بیاد اینجا چون فردا جلسه دارم نمیتونم از خونه اون برم.
رفتم ماکائو رو از اتاقش کشیدم بیرون که بیاد سلام بده هرچند کلی غرغر کرد ولی اومد.
باهم رفتیم پایین که مثه همیشه اون جونور تو بغل جف بود و یه تاج که زیادی گرون به نظر میومد روی سرش بود.
پس دلیل اینهمه جیغ این بود؟
ونیز:اومدن
با انگشتش به ما اشاره کرد در حالی که یه لبخند گنده داشت.
جف پشتش به ما بود ونیزو گذاشت زمین و برگشت سمت ما.ماکائو:سلام-_-
جف:سلام
تاحالا..انقدر خسته ندیده بودمش. انقدر خسته که چشماش سرخ شده بود ولی همچنان موهاشو لباساش مرتب بود.
فک کنم یکی از خاصیتای تربیت شدن توسط خانواده مافیا همینه. بهمون گفتن هیچوقت تحت هیچ شرایطی حق نداریم آراسته و مرتب نباشیم.
وگاس:خوش اومدی.
یه لبخند بی جون زدو سرشو تکون داد.
جونور اومد رو به روی ماکائو
ونیز:داداش ماکائو قشنگه؟
ماکائو:اوهوم، بت میاد.
جونور ریز خندید.
جف میشه انقدرررر نگاهت بهش نباشه؟ منم اینجاما.
جف اومدو یه جعبه داد به ماکائو.
ماکائو:و..واسه چی؟
جف:حس کردم بهت میخوره.
جعبه رو باز کرد.
ساعت مچی بود.
ماکائو:ی..ی..یااااا دوست پسرت من نیستمااااااا واسه چی...همچین چیز گرونی خریدی؟ آخ...مرسی-_-
ازونجایی که دستم رو شونه اش بود یه فشار ریز بهش دادم که کولی بازی دراورد.
جف یه قدم بهش نزدیکتر شد و دستشو برد جلو.
جف:نمیخوای پسش بده.
ابروهاشو انداخت بالا.
چرا انقدر خوشگله؟
ماکائو که شرایطو حساس دید سریع دست ونیزو گرفت و ازونجا دور شد تا ما تنها شیم.
جف چرخید و حالا با فاصله کم رو به روی من بود.
وگاس:آخر نفهمیدم شما دوتا آتش بس کردید یا نه!
جف:رابطه پیچیده ای داریم.
وگاس:چرا نگفتی انقد خسته ای؟
جف:چه فرقی داشت؟ درون صورت دگ دلت تنگ نمیشد؟ نکنه منو واسه قیافم میخوای؟
تک خنده کردم.
وگاس:هممممم قیافت که معمو..آخ
جف:جرئت داری؟
دستشو از رو بازوم جدا کردم
وگاس:ببینم کادوی من کو؟
جف:ایناهاش.
به خودش اشاره کرد.
جف:چی بهترو باارزش تر از من؟
بهش نگاه کردم.
وگاس:باور کنم منو یادت رفته؟
جف لبخندای جذابی داره، فقط گوشه یه سمت از لباش بالا میره ولی پوزخند نیس. یه چیز بینشه که فقط از اون بر میاد.
یه جعبه کوچیک گرفت سمتم که گرفتمش.
وگاس:کادوی من از همه کوچیکتره؟!
حس خوبیه که تنها کسی که میتونه حرص این کوه غرور منطقی که هیچ حس خاصی رو تو چهره اش نشون نمیده دراره منم.
کلافه در جعبه رو باز کرد. یه دستبند زنجیر بود احتمالا طلای سفیده. چیز کمیابی بود.
دراوردش و بستش به دستم. واقعا شیکو قشنگ بود.
وگاس:خیلی قشنگه، مرسی.
نمیتونم باور کنم سر همچین موضوعی نگرانی تو چشماش بود چون بعد از شنیدن حرفم انگار خیالش راحت شد.
این شبیه جف نیس، شاید چون اولین کادوییه که برام گرفته نگران بوده، ولی بازم...این دگ زیادی شیرین بود:)
معلومه که سلیقه ات عالیه!
دلم میخواست بلند بهش بگم ولی ترجیح دادم یه جور دیگه بهش بفهمونم.
ازونجایی که فاصله کمی داشتیم راحت میشد بوسیدش.
با یه بوسه کوچیک ازش تشکر کردم.
وگاس:بیا بریم بخوابیم.
دستشو گرفتم.
راستی ما تاحالا دست همو نگرفته بودیم..دستش کوچیکتر از دست من بود خیلی هم ظریفو استخونی.
به سمت اتاقم بردمش ولی جلوی در یهو خشکم زد.
وگاس:میخوای..بریم یه اتاق دگ؟
جف:...نه
با شَک گفت.
خواستم ببرمش یه اتاق دگ ولی نیومد.
وگاس:مجبور نیستیم که...
جف:میخوام، یه خاطره خوب داشته باشم.
درو باز کردو دستمو کشید تو اتاق.
از قیافش معلومه این اتاقو دوست نداره و یاداور روزای سختیه براش پس چرا اینجوری پا فشاری میکنه؟
یه شلوار گرمکن با یه تیشرت برداشت منم درحالی که نشسته بودم رو تخت زل زده بودم بهش.
جف:درسته ها...همش درسته ولی خوشال میشم اینجوری زل نزنی بم وقتی میخوام لخت شم.
وگاس:نه که بار اوله. بعدشم دلم تنگ شده نمیخوام یه لحظه ام از دست بدم.
جف:جون خودت
وگاس:چی؟
خندیدو دکمه های پیرهن مردونشو باز کردو درش آورد که از تعجب نزدیک بود شاخ درارم.
با ناباوری از جام بلند شدمو سمتش رفتم.
وگاس:جف...
به چهره نگرانم چشم دوخت.
جف:چیشد؟
وگاس:از آخرین بار که اینجا بودی هم...لاغرتر شدی. چرا..
جف:آآآ اینو میگی، چیزی نیس مجبور بودم چون همش جلو دوربین بودم باید لاغرتر میشدم که بهتر...
اخممو که دید هیچی نگفت.
جف:..هی..چیزیم نیس...
نمیدونست چی بگه.
وگاس:این چه شغل مسخره ایه دگ!
جف:امممم..اوکیش میکنم. دگ تا چندین ماه کار سختی ندارم.
وگاس:اها یعنی چندین ماه دگ باز همینه وضعیت؟ همه دنده هات زده بیرون!
دیدم داره لبخند میزنه که بدتر قاطی کردم.
وگاس:کجاش برات خنده داره؟
بغلم کرد.
مثه اینکه امشب همه اولین بارامونو داریم میشکنیم.
اولین بار که جف بم کادو داد.
اولین بار که دست همو گرفتیم.
و اولین بار که جف پیشقدم شده برای بغل کردنم.
همه عصبانیتم فراموشم شد با اینکارش.
جف:نخندیدم، فقط...بهت نمیاد این رفتارا.
وقتی منم بغلش کردمو دیدم چقدر کوچولو به نظر میاد تو بغلم باز همه عصبانیتمو یادم اومد.
وگاس:بهم نمیاد نگرانت بشم؟ انقد منو سنگدلو بی رحم شناختی؟
بیشتر خندید.
جف:نه بابا.
وگاس:فک کنم باید آشپزی یاد بگیرم.
از بغلم درومد.
جف:فک نکن مطمئن باش.
لباساشو عوض کردو اومد رو تخت دراز کشید.
وگاس:یه امشبو چون انقد داغونی بهت آسون میگیرما وگرنه فک نکن بزاری بری، بعد اینهمه مدت برگردی قراره همه چیز خیلی قشنگو رمانتیک پیش بره ها.
در حالی که چشماش بسته بود لبخند زد.
جف:یادت نره، همیشه رئیس منم.
میدونم عزیزم.
از پشت بغلش کردم که بعد از ۵ ثانیه نفساش منظم شد.
صبح از خواب بیدار شدم که دیدم همچنان مثه بچه ها خوابه.
گوشیمو برداشتمو ازش عکس گرفتم.
انقدر زیباعه که تو همچین عکس یهویی هم خوب میشه.
به ساعت نگاه کردم یه ربع دگ وقت صبونس.
برعکس من با یه بار صدا کردنش از خواب بیدار شد.
وگاس:صبح بخیر زندگی من.
خیلی ناز خندید که دندوناش معلوم شد.
YOU ARE READING
impossible2
Fanfictionفصل دوم ایمپاسیبل(غیرممکن) دیگه بازنویسی ناول نیست و کاملا نوشته خودمه از شیپ وگاس کیم کاپل اول:بایبل جف، جف بایبل کاپل دوم:؟؟؟؟ اگه فصل اول رو نخوندی اول اونو بخون چون بهم مرتبطن=)