زنگ درو زدن.
ازونجایی که آخر هفته بود همه خدمتکارا رو فرستاده بودم مرخصی در نتیجه فقط منو ونیز بودیم.
در حالی که میرفتم سمت در با ونیز حرف میزدم.
جف:ونیز قرار بود عروسکاتو فقط تو اتاق نگهداری نه تو پذیرایی(باز کردن در درحالی که ونیز چسبیده به ساق پای راستم) الانم آماده شو وقت خوا..به...
جفتمون از دیدن هم تعجب کردیم.اول به من نگاه کرد بعد به ونیز.
ونیز:داداش..وگاس.
هنگ کرده بودم.
این وقت شب..اینجا چیکار میکرد؟
با اینکه به ونیز لبخند نزد اما اخمم نکرد.
جف:بیا تو.
هیچی نگفت. اومد داخل و رفتیم سمت پذیرایی.
جف:بشین.
به ونیز نگاه کردم.
جف:ونیز؟
سریع پامو ول کردو اومد پشت سرم قایم شد.
جف:چیزی میخوای برات بیارم؟
وگاس:...نه.
رفتم نشستم رو مبل رو به روش که ونیز اومدو رفت پشت من نشست. یه جورایی قایم شد.
چقدر عجیبه که هیچی نمیگه. اون که همیشه خیلی زبون داشت و پررو بود.
وگاس:میبینم که تعجب نکردی از دیدنم!
عه میخوای تیکه بندازی؟ منم بلدما.
جف:انتظار داشتم زودتر ازینا بیای!
با اینکه دل خور به نظر میومد...
وگاس:درگیر فیزیوتراپی بودم.
ولی بازم جوابمو داد.
جف:بهتری؟
وگاس:بدون تو؟ نه!
بهش نگاه کردم.
به ونیز نگاه کرد.
وگاس:سریع جمع کن بریم.
ونیز:بریم؟
جف:کجا میخوای ببریش؟
وگاس:خونه.
جف:اینجام خونس. چه فرقی داره؟
وگاس:به اندازه کافی اینجا مونده دیگه باید برگرده.
جف:ونیز میشه بری اتاقت؟
ونیز:چشم.
با کلی مکافات از رو دسته مبل پرید پایینو رفت.
جف:میخوای برش گردونی به خونه ای که آخرین بار با مامان باباش توش بوده و حالا باید تک و تنها باشه؟ تو میخوای مراقبش باشی یا ماکائو؟
وگاس:اینجا چی؟ تو قراره مراقبش باشی یا پورچای؟
جف:وگاس!
روشو کرد اونور.
جف:خیلی آدم بی معرفتی هستی! پاشو برو پی کارت!
از جام بلند شدمو رفتم تو اتاق که دنبالم اومد تو اتاق.
وگاس:میدونی چقدر چشمم به در موند که بیایو نیومدی؟
جف:تو کما بودی هرروز اومدم.
وگاس:اون موقع به چه دردم میخورد وقتی چشمام بسته بود؟
جف:میدونی چرا نیومدم؟ منتظر بودم دفعه بعد تو بیای. منتظر امروز بودم! بعد تو میای به جای اینهمه حرف پورچای رو میکشی وسط؟
هیچی نگفت.
جف:ونیز همینجا میمونه.
وگاس:الان ونیز مهمه این وسط؟
جف:چی مهمه پس؟
وگاس:منو تو!
جف:مگه چیزی بین منو تو هست پسرعمو؟
با عصبانیت بهم نزدیک شد.
وگاس: یه بارم بهت گفتم بهم نگو پسرعمو!
جف:چرا؟
وگاس:چون پسرعموها باهم سکس ندارن!
جف:ممکنه داشته باشن.
وگاس:واقعا جف؟ من فقط پسرعموتم؟
هیچی نگفتم.
وگاس:آره؟
داد زد.
سعی کردم خندمو پنهان کنم ولی نتونستم.
وگاس:آره بخند. بایدم بخندی یه احمق اینجوری افتاده دنبالت، خودشو به آبو آتیش میزنه برات ولی همچنان ناز میکنیو همچناااان منت میکشه!!!
لبخند زدمو آروم دوبار زدم به سینه اش.
جف:کار خوبی میکنه.
خواستم رد بشم که دستمو گرفت.
هرچی عصبی تر میشد بیشتر خنده ام میگرفت.
وگاس:جف!
جف:it's me, I'm here
وگاس:خوش میگذره نه؟
جف:هممم بد نمیگذره.
وگاس:باشه خوش باش.
خواست بره سمت در اتاق ک گرفتم کشیدمشو تعادلشو از دست دادو افتاد رو تخت.
وگاس: آخخخخخ. جف! درد دارما.
اوه.
رفتم رو تخت کنارش نشستم.
جف:کجات؟
وگاس:کجام به نظرت؟
جف:خب بابا بی اخلاق!
دستمو بردم سمت دکمه های لباسش.
وگاس:چیکار میکنی؟
جف:چک کنم دگ.
هیچی نگفتو گذاشت کارمو بکنم
وگاس:آی!
جف:فیلم نیا کاری نکردم که!
وگاس:فیلم؟
نشست رو تخت
وگاس:جف دقیقا چرا انقد باهام بد رفتار میکنی؟
جف:بد رفتار کردم الان؟
وگاس:آره. یادت نیست مریض که شدی چقدر نازتو کشیدم؟
جف:خب وظیفه ات بود.
وگاس:عه؟
جف:شوخی سرت نمیشه پسرعمو؟
دوباره خواست پاشه بره.
جف:باشه باشه پسرعمو نه...
وگاس:جدن هیچ حسی بم نداری؟ اون بوسه ها، کنار هم خوابیدن، حرف زدنامون هیچی؟
جف:وگاس...
وگاس:هیچی؟
جف:معلومه که دارم! اگه نداشتم الان اينجا بودی؟ لخت رو تخت خوابم؟
بهم نگاه کرد
وگاس:بخشیدیم؟ بعد اینهمه بلایی که سرم آوردی البته!
خندیدم.
جف:فک کنم.
بهم نزدیک تر شد.
وگاس:چیزی نیست که بهم بگی؟
جف:چی مثلا؟
وگاس:درباره احساست مثلا.
جف:هممم تو شروع کن اگه خوشم اومد منم ادامش میدم.
لبشو گاز گرفتو خیمه زد روم.
بهم نزدیک شد.
میخواست ببوستم که همون لحظه
تق تق تق
وگاس:ای خدااااا
با حرص ولی آروم گفت. کنارش زدم و صاف نشستم سر جام.
جف:بیا داخل خانوم کوچولو.
به زور درو باز کردو اومد داخل.
ونیز:این دفعه داداش وگاس لخته:/
خندیدم.
بهش اشاره کردم که بیاد نزدیک.
اومد لب تخت و دستاشو باز کرد که بلندش کردمو تو بغلم نشوندمش.
به سینه لخت وگاس اشاره کردم
جف:همممم میخواستم ببینم زخمش خوب شده یا نه.
ونیز:اووو.
وگاس:خیلی لوس شدی جدیدن! همش تو بغل جفیا.
ونیز بیشتر تو بغلم فرو رفت.
جف:اشکالش چیه؟ منو دوست داره،مگه نه؟
ونیز:خیلیییییی
محکم فشارش دادمو به وگاس نگاه کردم.
وگاس:چرا من همیشه رقیب دارم؟
خندیدم.
وگاس:برای چی اومدی؟!
ونیز:خواستم..بدونم..میریم..یا...
اخم کردم به وگاس.
جف:می مونی. الانم بریم مسواک بزنیو زود بخوابی.
پاشودمو با خودم بردمش وگاسم کلافه دراز کشید رو تخت.
دندوناشو مسواک زدم براش. لباس خوابشو تنش کردم و گذاشتمش تو تختش پتو رم کشیدم روش.
ونیز:آنیا!
آنیا رو از رو میز برداشتمو دادم بغلش
مثه همیشه پیشونیشو بوسیدم
ونیز:شب بخیر داداش
جف:شب بخیر ونیز.
از اتاقش اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق خودم.
وگاس:استعداد پرستاری بچه داریا.
خودمو پرت کردم رو تخت کنارش.
جف:گاهی خودم تعجب میکنم از کارام.
وگاس:بس که مهربون بودن بهت نمیاد.
لبخند زدمو سرمو تکون دادم.
منو کشید تو بغلشو موهامو با دستش شونه کرد.
جف:نکنننننن
وگاس:واسه همه مهربونی، به من که میرسه پررو و تخسی.
جف:خودتو ندیدی!
وگاس:اتفاقا من فقط واسه تو سعی میکنم آدم بهتری باشم.
جف:وگاس...واقعا جدیی؟
وگاس:معلومه که درباره ات جدیم!
جف:اومدی تا تهش بمونی؟
وگاس:آره.
از جام بلند شدمو نشستم رو تخت که اونم نشست
جف:اگه منو میخوای، باید اینو قبول کنی کسی که کودکیتو نابود کرد برادر منه! کسی که هرروز اذیتت میکرد هم اون یکی برادر منه!...قاتل پدرتم...پدر منه!
خیلی جدی بهش نگاه کردم.
وگاس:م..میدونم.
جف:من ازین کارا دست کشیدم. از جنگو مافیاعو قاچاقو خانواده اصلی،فرعی...همه چیز. وگاس اگه دنبال انتقامی یا هنوز تو گذشته گیر کردی بهتره قبل ازینکه شروعش کنیم تمومش کنیم.
وگاس:تو میگی هیچکاری نکنم؟ اینهمه بلا و بدبختی سرم آوردن بعد بگم باشه مرسی؟
سرمو انداختم پایین.
جف:من میگم بیا یه زندگی جدید با من شروع کن.یه زندگی معمولی...
وگاس:...خودت بودی..اینکارو میکردی؟
جف:اگه باعث میشد خواهرو برادر کوچیکم تو آرامش زندگی کنن آره.
یه نفس عمیق کشید.
جف:لازم نیست دوباره برگردین به اون خونه. اتاقو مهمانو میدیم به ماکائو، ونیزم اتاق خودش،منو توعم تو همین اتاق. کارای شرکتو انجام بده بدون کارای اظافه به همین راحتی.
تک خنده کرد.
وگاس:انقدر راحت بودو نمیدونستم؟
جف:به ونیز فک کن. میخوای بدون پدرو مادر بزرگ شه؟ در حالی که منو تو میتونیم خانوادش باشیم؟
وگاس:منو تو؟ جدی تو خودمون میبینی که بتونیم مسئولیت بزرگ کردن یه بچه رو بپذیریم؟
جف:چرا که نه؟
دراز کشید.
وگاس:باید با ماکائو صحبت کنم اول.
سرمو تکون دادم.
دستمو گذاشتم رو گونه اش و بهش خیره شدم.
یعنی ممکنه ما دوتا بتونیم یه شروع دوباره داشته باشیم؟
این دفعه من بهش نزدیک شدم و بوسه رو شروع کردم.
چقدر لبامون تشنه هم بود.
تیشرتمو دراوردم و شب طولانی ما این دفعه با عشق شروع شد.
صبح تو بغل وگاس بیدار شدم.
حس عجیبی بود که کل شب بالا تنه ی لختمون بهم چسبیده بود...
بهش نگاه کردم.
چقدر بی گناه و مظلوم به نظر میاد.
به ساعت نگاه کردم ۱۰ صبح بود.
امروز یکشنبه بود پس همچنان خدمتکارا تو مرخصی بودن.
تنها چیزی که تو این مدت یادگرفته بودم صبونه درست کردن بود، دگ ناهارو شام بلد نیستم بخاطر همین از جام آروم بلند شدم رفتم صبونه آماده کردمو ونیزو بیدار کردم.
نشوندمش سر میز.
جف:یه لحظه صبر کن وگاسو بیدار کنم الان میام.
ونیز: داداش وگاس اینجاس؟
جف:آره دیشب اینجا موند.
ونیز:ازین به بعد می مونه؟
جف:نمیدونم، امیدوارم.
ونیز: منم
دستمو کشیدم رو سرش.
رفتم تو اتاق و نشستم لبه تخت.
جف:وگاس..بیدارشو صبونه.
عینه خیالش نشد.
دستمو کشیدم لای موهاش که آروم چشماشو باز کرد
وگاس:جف!
اعتراضی و با صدای بمش اسممو صدا کرد.
جف:صبونه آمادس.
دستمو گرفتو کشوندتم تو بغلش و پتو رو کشید روم.
وگاس:بیا بخوابیم.
جف:چی چیو بخوابیم پاشو ونیز گشنشه.
وگاس:نمیخوام.
جف:پاشو آفرین، لباستم بپوش، من دگ جواب ونیزو نمیتونم بدم.
به زور از تخت جداش کردمو نشستیم سر میز بعد صبونه گیرداد که میخواد بره و منم اصرار نکردم چون حس کردم کار داره ولی گفتم با ماکائو حرف بزنه و بهم بگه که قبول کرد.
بم بم زنگ زد گفت میره خونه لیسا منم برم که با ونیز رفتیم اونجا.
YOU ARE READING
impossible2
Fanfictionفصل دوم ایمپاسیبل(غیرممکن) دیگه بازنویسی ناول نیست و کاملا نوشته خودمه از شیپ وگاس کیم کاپل اول:بایبل جف، جف بایبل کاپل دوم:؟؟؟؟ اگه فصل اول رو نخوندی اول اونو بخون چون بهم مرتبطن=)