ونیز:داداش بیدار شو. بیدار شو. بیدار شو.
واااای انگار نوارش گیر کرده سر صبحییی.
چشمامو باز کردم یه جفت چشم درشت دیدم که زل زدن بهم، دیدم نشسته رو شکمم و دستاشو گذاشته رو سینه امو خم شده تو صورتم.
ونیز:صبح بخیر*-*
خیلی جلو خودمو گرفتم که فوش ندم.
روز تعطیلم نمیزاره بخوابم.
گونمو بوسیدو لبخند زد که چشماش بسته شدن.
هوووف وگاس اون فقط یه بچس. سعی کن خوش اخلاق باشی.
وگاس:صبح بخیر.
ونیز:داداش، دنیز داره گریه میکنه.
وگاس:مگه جسی نیست؟
ونیز:امروز شنبس. شنبه و یکشنبه نیستش که...
هولی شت
ونیز که قیافمو دید فهمید چیشده. پرید رو تخت و بالش جفو گرفت بغلش.
سریع از جام بلند شدمو یه سوییشرت پوشیدم، رفتم اتاقشون که ونیزم با سرخوشی دنبالم اومد.
دنیزو بغل کردمو تکونش دادم بلکه گریه اش بند بیاد.
رفتم سمت آشپزخونه که...
وگاس:ونیز! زودباش همه وسایلتو ببر اتاقت.
رو مبل پر عروسک بود.
ساعتو نگاه کردم.
وای ۱۲ ظهره.
درحالی که با دنیز توی بغلم رفتم آشپزخونه و تو شیشه شیر براش شیر درست میکردم ونیزو صدا کردم.
وگاس:ونیز کی بیدار شدی؟
ونیز ده تا انگشتشو آورد بالا.
ونیز:ده دقیقه پیش.
هییین ونیز به جای ۱۰ساعت، ۱۲ساعت خوابیده بود ولی اگه من به جف نگم..از کجا میخواد بفهمه؟
جف خیلی حساسه که ساعت خواب بچه ها تنظیم باشه و این رفتارش کاملا مثه پادگانیه که جفتمون توش بزرگ شدیم، یادمه ماعم بچه بودیم ساعت خواب داشتیم.
ونیز همه اسباب بازیاشو برد اتاقش منم لم دادم رو مبل و دنیزو خوابوندم رو پام و شیشه شیرشو دادم بهش و ونیز دوییدو اومد تو بغلم و دستاشو دور گردنم حلقه کرد.
توروخدا منو ببین. یه زمان چه ابهتی داشتم الان شدم پرستار بچه.
ونیز:داداش چرا لخت میخوابی؟
د بیا اینو کجای دلم بزارم.
وگاس:چون گرمه.
ونیز:داداش جفم وقتی خونمون بود همش لخت بود، اونم گرمش بود؟
وگاس:ا..اره!
ونیز:میشه منم لخت بخوابم؟
وگاس:اگه میخوای من به دست داداش جف کشته بشم آره.
ونیز ریز خندید.
ونیز:نه نمیخوام.
تلفنم زنگ خورد که ونیز رفت از اتاق بیارتش.
گوشیو گرفت سمتم.
"وگاس:سلام عزیزم
جف:سلام. مگه قرار نبود وقتی بیدار شدی زنگ بزنی ساعت ۹؟
شت! یادم رفت.
جف:تازه بیدار شدی نه؟
قرار بود نفهمه مثلا، اشکال نداره میریم پلن بی... مظلوم بازی!
وگاس:بخدا داشتم از خستگی میمردم.
جف:اشکال نداره، چخبر؟
وگاس:هیچی، درگیرم با سختیای زندگی.
جف خندید
جف:جفتشون بیدارن؟
وگاس:اوهوم.
جف:باشه صبونشونو بده، خودتم صبونه بخور. اگه تونستی عصر یه سر ببرشون بیرون.
وگاس:باشه. تو کی میای؟
جف:معلوم نیست، بهت خبر میدم. گوشیو بده ونیز."
گوشیو گرفتم سمت ونیز.
وگاس:داداش جف میخواد باهات حرف بزنه.
ونیز خوشحال شدو تلفنو ازم گرفتو شروع کرد راه رفتن تو خونه.
انقدر دستاش کوچیک بود که دو دستی تلفنمو گرفته بودو با ذوق با جف حرف میزد.
از جام بلند شدم که برم یه فکری برای صبونه ی خودمو ونیز بکنم که زنگ درو زدن.
رفتم درو باز کردم.
وگاس:ماکائو؟ اینجا چیکار میکنی؟
ماکائو:اول اینکه سلام داداش. دوم اینکه خوبم. سوم اینکه اومدم بهتون سر بزنم خوشحال نشدی؟
وگاس:معلومه که شدم بیا تو.
کفشاشو دراوردو اومد داخل.
ماکائو:جف نیست؟
وگاس:نه. رفته سفر کاری ونیزم داره باهاش تلفنی حرف میزنه.
به ونیز که تو کل خونه رژه میرفت اشاره کردم.
وگاس:صبونه خوردی؟
ماکائو:آره ساعتو ببین دگ وقت ناهاره ها.
وگاس:خواب موندم.
دنیزو ازم گرفت منم رفتم آشپزخونه یه چیز کوچولو درست کردم.
رفتم تو پذیرایی تا صداشون کنم بیان که دیدم هر سه تاشون..حتی دنیزم داره میخنده.
دنیز تو بغل ماکائو بود. ونیزم نشسته بود رو مبل کنار ماکائو درحالی که ماکائو داشت موهاشو نوازش میکرد.
هممممم بابا..یه روز فکر میکردی بچه هات...که این همهههه سعی کردی بینشون تفرقه بندازیو از هم متنفرشون کنی...همچین صحنه قشنگیو بوجود بیارن؟
مطمئنن نه. تو یه بازنده بودی که همه تمرکزش رو برنده شدن بود.
کاری که تو نتونستی بکنی رو...پسر کوچیک برادرت برات کرد.
اون به جای تو خانوادتو دور هم جمع کرد.
رفتم جلوتر.
وگاس:صبونه آمادس.
ماکائو به ونیز کمک کرد که از رو مبل بیاد پایین.
ماکائو و دنیز رفتن تو اشپزخونه ولی ونیز وسط راه وایساد و زل زد بهم.
خم شدمو گرفتمش تو بغلم.
ونیز:داداش...چیزی شده؟
به چشمای نگرانش نگاه کردم.
ونیز:از ونیز ناراحتی؟ ونیز کار بدی کرده؟
ناخداگاه یه لبخند اومد رو لبم.
وگاس:تو واقعا همونقدر که جف میگه نابغه و کیوتی.
یهو دستشو گذاشت رو سرم و همونجوری که جف موهاشو ناز میکنه موهای منو ناز کرد.
ونیز...تو...داری یه کپی جوونتر از جف میشی! شنیدم جفم بچه بوده نابغه بوده پس..
وگاس:ناراحت نیستم، اتفاقا خوشحالم.
ونیز:خوشحال؟ برای چی؟ چیشده؟
هیجان زده شد.
وگاس:از داشتن تو.
یواش یواش رنگ صورتش قرمز شد و سریع سرشو فرو برد توسینه ام که خندیدم.
وگاس:چیه؟ بم نمیاد ازین حرفا بزنم؟
ونیز:ونیزم..خیلی خوشحاله..که داداش وگاسو داره.
محکم فشارش دادم.
وگاس:مطمئنی؟
یهو سرشو بلند کردو بهم نگاه کرد.
ونیز:بله. کاملا.
وگاس:ولی به نظرم داداش جفو بیشتر دوست داریا.
ونیز:..درسته که داداش جف خیلی مواظبمه و باهام بازی میکنه و ونیزم خیلی دوسش داره ولی...اولین کسی که ونیز عاشقش شد..داداش وگاسه.
بهش نگاه کردم.
وگاس:عاشق؟
از خجالت روشو کرد اونور.
وگاس:ببینمت.
مجبورش کردم بهم نگاه کنه.
ونیز: ونیز هرروز صبح زود بیدار میشد تا برای چند ثانیه داداش وگاسو درحالی که میرفت دانشگاه از پشت پنجره ببینه. چون..ساعت بلد نبودم..همیشه وقتی از سرکار میومدی میگفتم گشنمه تا بتونم از اتاقم بیام بیرونو..ببینمت.
وای. من..عجب آدم مضخرفی بودما.
چجوری میتونستم با بچه ای که..انقدر دوسم داره بد باشم؟
ونیز:دفعه اول که ونیز بی اجازه اومد اتاقتو داداش جفو دید..اومده بود تورو ببینه.
وگاس:ونیز..داداش وگاسو ببخش. قبلا خیلی باهات بدرفتاری میکردم نه؟ من واقعا...
ونیز:نه. ونیز درک میکرد.. دیده بودم آدما وقتی خسته میشن...بداخلاقن. ونیز میدید هرروز صبح زود میرفتیو دیروقت میومدی. من میدونستم خسته ای.
سرشو چسبوندم به سینه ام.
وگاس:میخوام بدونی که خیلی برام مهمی خب؟ خیلیم دوستت دارم.
حلقه دستاشو دور گردنم محکم تر کرد.
ونیز:منم.
ماکائو:نمیاید؟
رفتیم آشپزخونه.
وگاس:کی بود گفت الان وقت ناهاره؟
ماکائو خندید.
ماکائو:نمیدونم، دنیز بود احتمالا.
سه تایی صبونه خوردیم.
ماکائو رفت با لپ تاپم کاراشو انجام بده تو اتاق که ونیزم دنبالش رفت.
خودمم نشستم تو پذیرایی و از بیکاری تلوزیونو روشن کردم.داشتم تو کانالا میگشتم که یه چهره آشنا دیدم.
مجری:خانم ها آقایان این شما و اینم جف.
*جیغو دستو سوت.
واوو چه حس عجیبی داره که تو تلوزیون دارم میبینمش.
هردفعه که میخواستم چیزی ازش ببینم نمیزاشتو میگفت وقتی خودش جلو چشمامه لازم نیست یه برنامه ضبط شده ببینم ولی حالا که خودش نیست...
لم دادم و زل زدم به تلوزیون.
جف:سلام به همگی.
همه:جییییغ
مجری:جف حالت چطوره؟
جف:من خوبم.
مجری:این مدت فعالیت فشرده داشتی طرفدارات نگرانت بودن.
جف لبخند همشگیشو زد.
جف:نیازی به نگرانی نیست من حالم خوبه خوبه و خوشحالم بالاخره البومم اومد بیرونو موزیک ویدیوهاشو طرفدارام دیدن.
مجری:تو یه مدته کلی طرفدارای بین المللی هم پیدا کردی، این چه جوری اتفاق افتاد؟
جف:خب...فک میکنم البومم توی سبک جدیدی بود و همین باعث شد مردم بیشتر خوششون بیاد حتی از کشورای دگ.
مجری:نظرت چیه درباره آلبومت بیشتر حرف بزنیم؟
جف:sounds great
مجری:البومت شامل 7 ترک بود که سه تاشونو به زبان انگلیسی هم خونده بودی که روی هم 10تا میشد درسته؟
جف سرشو تکون داد.
مجری:و درباره آلبومت توضیح بیشتری میدی؟ سبک تو اصولا این نیست و این آلبوم غم خیلی زیادی داشت...
جف:حقیقتا..همه آهنگا توسط خودم نوشته شده بود و برای زمانیه که..واقعا خودمم همینقدر غم توی زندگی شخصیم داشتم بخاطر همین اینجوری شد ولی خیلی خوشحالم که مردم دوسش داشتن.
مجری:گفتی زندگی شخصی، تو الان تو رابطه هستی؟
یااااا این سوالو حق نداره بپرسه داره؟
جف ریز خندید که یهو سالن ترکید.
مجری:واوو تبریک میگم بهت. ببین طرفدارات چقدر خوشحالن ازین بابت.
جف:خب اونا طرفدار منن...کمتر ازینم ازشون انتظار نداشتم.
الان لو داد همه چیزو؟
اینهمه لیسا پدرمونو دراورد که کسی نفهمه و فلان عاقا رفت لو داد!
با ناباوری نگاه میکردم به صفحه تلوزیون.
مجری:خب اون فرد خوشبخت کیه؟
جف:نه دیگه تا این حدم نمیتونم برم ولی...تو صفحه اینستاگرامم هستش.
مجری:اوه امروز جف داره خیلی اطلاعات بهمون میده برعکس همیشه.
به خودم اومدم دیدم یه لبخند رو لبامه.
جف...به همه گفت. باورم نمیشه من...من اون کسیم که اینجوری داره با افتخار به همه درباره اش میگه.
مجری:جف تو هم طرفدار پسر زیاد داری هم دختر. کدومشونه؟
جف:پسره و اینکه طرفدارمم نیست.
همه خندیدن که خودمم خندم گرفت.
جف:اولین بار که همو دیدیم اصلا منو نمیشناخت.
مجری:خودت چیزی بهش نشون ندادی؟
جف:دگ وقتی خودم هستم..
مجری:درسته. جف آهنگی هست که تو آلبومت برای اون...
چیشد؟
ماکائو:داداش؟
از اتاق اومد بیرون.
ماکائو:برقا رفتن.
وگاس:فاک!
سریع گوشای ونیزو گرفت.
ماکائو:یاااا
وگاس:مهم ترین سوالش بووود.
ماکائو:ها؟
سرمو تکیه دادم به تکیه گاه صندلی
وگاس:هوووف.
یعنی...واسه منم آهنگ خونده؟
چرا خودم تاحالا ازش نپرسیده بودم؟
تق تق تق.
ونیز دویید سمت در که از جام بلند شدمو رفتم سمت در.
ونیز درو باز کرد.
وگاس:ونیز!
ونیز:اخ ببخشید.
کشید کنار
پیت:سلام خون وگاس
وگاس:اوه، پیت؟ اینجا چیکار میکنی؟
پیت دوتا کارت گرفت سمتم.
پیت:یکیش برای خانواده شماست. یکیشم برای خون ماکائو عه. من نتونستم پیداشون کنم گفتم بدمش به شما.
وگاس:اوکی، نمیای داخل؟
پیت:نه ممنون.خدانگهدار
گفتو رفت.
رفتم داخل.
ونیز:این چیه؟
وگاس:خودمم نمیدونم.
کارت ماکائو رو دادم دستش، مال خودمم بازش کردم.
ونیز هی دستمو میکشید که مجبور شدم بشینم رو مبل تا بتونه کارتو ببینه.
ماکائو:پس بالاخره.
وگاس:آره.
ماکائو:داداش، شما دوتا چی؟ نمیخواید...؟
سعی کرد رمزی بگه که مثلا ونیز نفهمه ولی ونیز باهوشتر ازین حرفاس.
وگاس:فلن که برنامه ای نداریم بابتش.
ماکائو:یعنی چی؟ حرف زدین درباره اش؟ خودش گفت نه؟
وگاس:نگفت نه ولی بازم...نمیدونم.
به تاریخش نگاه کردم.
وگاس:الان کارت دادن واسه سه روز دیگه؟ میذاشتن همون روز کارت بدن!
ماکائو:چرا؟ چیشده مگه؟
وگاس:جف نیست.
ماکائو:تا اون موقع نمیاد؟
وگاس:فکر نمیکنم.
زنگ زدم لیسا چون جف الان تو برنامس.
حرف زدم باهاش که گفت تا سه روز دگ برنمیگردنو کارشون طول میکشه.
زنگ زدم کین.
کین:سلام وگاس.
وگاس:سلام.
کین:کارتا بدستت رسید؟
وگاس:آره. تبریک میگم بهتون
کین:مرسی.خب چخبر؟
وگاس:زنگ زدم بگم احتمالا نمیتونیم بیایم.
کین:برای چی؟
وگاس:جف نمیرسه تا سه شنبه.
کین:خارج از شهره؟
وگاس:آره.
کین:بزار ببینم چیکار میشه کرد. جف کی برمیگرده؟
وگاس:معلوم نیست هنوز ولی شب باز بهش زنگ میزنمو میپرسم بهت میگم.
کین:باشه مرسی.
قطع کردم.
عصر بردمشو بیرون بعدم شام بهشون دادمو برگشتم خونه.
زنگ زدم به جف که بعد از کلی بوق جواب داد.
وگاس:جف
جف:جانم.
صداش چقدر خسته بود.
وگاس:تبریک میگم برادرت داره ازدواج میکنه.
صدای خندش اومد.
جف:وای من چقدر خوشحالم.
خندیدم.
وگاس:امروز کارت اوردن ولی برای سه روز دیگس.
جف:اوه چقدر زود بهمون خبر دادن!
وگاس:منم دقیقا همینو گفتم. به هرحال ظهر زنگ زدم با لیسا حرف زدم گفت تا اون موقع نمیای.
جف:اره
وگاس:به کین گفتم، ازم خواست بپرسم کی برمیگردی تا بهش بگم.
جف:امممم به احتمال زیاد چهارشنبه شب یا پنجشنبه صب میرسم.
وگاس:بگم نمیایم؟
جف:اره دگ یا اینکه تو جای من برو.
وگاس:نه. زنگ میزنم میگم.
قط کردمو زنگ زدم به کین.
بهش گفتم که نمیتونیم بیایم که گفت اصلا نمیشه.
حالا هی ازون اصرار از من انکار.
کین:میتونم عروسیو یه روز عقب بندازم.
وگاس:مگه کارت دعوت ندادی به همه؟
کین:کارتو نخوندی؟ مراسمو تو ژاپن میگیریم. قرار بود سه شنبه با کشتی بریم توکیو و چهارشنبه مراسمو بگیریم. میندازمش پنج شنبه ولی خودتونو برسونید.
وگاس:جف احتمالا صبح پنجشنبه برسه ازونجا، با هواپیما باید بیایم پس.
کین:وگاس...برسونید خودتونو. میخوام همتون باشید.
وگاس:باشه.
کین:پیتو میفرستم بیاد دنبال ماکائو، ونیزو دنیز.
وگاس:نمیخواد همه باهم میایم.
کین:نه، میخوام جنگی شما دوتا خودتونو برسونید. وقت نیست که بخواید حواستون به بچه ها باشه.
وگاس:کین، جف واقعا حساسه فک نمیکنم بزاره بچهها با شما بیان اونم حالا که انقدر سرتون شلوغه.
کین:وگاس، نگران چی هستی؟ ماکائو پیششونه. ماعم هستیم یه اتاق بزرگم بهشون میدم که راحت باشن تا بیاید. کلی هم بادیگارد هست.
وای حتی فکر سپردن بچه ها به ماکائو هم میترسونتم.
وگاس:باشه فردا میارمشون.
کین:اوکی.
به ماکائو گفتم که درکمال تعجب غر نزد.
وگاس:بشین باید حرف بزنیم.
ماکائو:ترجیح میدم وقتی جف نیست باهات حرف جدی نزنم داداش.
وگاس:گفتم بشین، ونیز برو اتاقت. ما میخوایم حرف بزنیم.
ونیز:چشم.
دویید رفت اتاقشو در رم بست.
وگاس:جف بهم گفت.
با استرس زل زده بود بهم.
وگاس:تو یکی استرس نداشته باش، دعواهامو با جف کردم!
ماکائو:چرا با اون دعوا کردیییی!
وگاس:عه الان نگران اونی؟
ماکائو:آره
وگاس: لازم نکرده نگران خودت باش! وقتی اونو میفرستی جلو یعنی نگران اون نیستی!
ماکائو:داداش! آبرومو بردی پیشش!
باورم نمیشه ماکائو الان تنها ناراحتیش دعوا کردن منو جفِ!
وگاس:ماکائو...
ماکائو:چی بهش گفتی؟ حتما حرف بدی بهش زدیو ناراحتش کردی دگ. دوباره گذشته رو واسش مرور کردی نه؟
وگاس:صب کن یه لحظه...
ماکائو:نمیخوام! حق نداری باهاش بد حرف بزنی!
نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم که تبدیل به خنده شد.
ماکائو هنگ کرد.
رفتم سمتشو دستمو انداختم دور گردنش.
وگاس:بیا اینجا ببینم بچه پرروی دیوونه!
ماکائو:آخ، واسه چی میخندی داداش؟
باورم نمیشه انقدر رابطه صمیمی بینشون به وجود اومده باشه که بخاطر پورچای باهام بحث نمیکنه بلکه بخاطر جف...
یه نفس عمیق کشیدم.
وگاس:اوکی. من مشکلی ندارم.
دستمو برداشتم که صاف وایسادو بهم نگاه کرد.
وگاس:اگه دوسش داری...برو بدستش بیار، نه من نه جف مشکلی نداریم با این موضوع.
ماکائو:جدی میگی؟ چیشد یهو؟
دستمو گذاشتم رو شونه اش.
وگاس:بهم ثابت کردی خیلی بزرگ شدی. پس دگ نیازی نداری کسی برات تصمیم بگیره، همینکه اومدیو به ما دوتا گفتی...خیلی ارزشمنده.
یهو بغلم کرد.
ماکائو:مرسی داداش.
وگاس:برو از جف تشکر کن که پشتت درومد وگرنه من میدونستمو تو که میری دنبال اکس همسر من!
خندید.
نشستم رو مبل که نشست کنارم.
وگاس:پس بخاطر همین تا گفتم تورو زودتر میفرستم مخالفت نکردی هان؟ بدون دردسری که من باشم میخوای بری ور دل پسره. آره؟
خندید.
ماکائو:نه والا. یه بار خواستم بی چک و چونه حرفتو قبول کنما.
یه مشت آروم زدم تو شکمش.
وگاس:جون خودت! ولی ماکائو شیش دونگ حواست به بچه ها باشه ها. غافل نشی ازشون مخصوصا ونیز که انقدر شیطونه.
ماکائو:نه حواسم کاملا هست.
وگاس:دارم بهت میگم اگه چیزی شه حتی اگه منم نکشمت جف قطعا میکشتت.
ماکائو:نه قول میدم.
وگاس:پولم میریزم به حسابت اگه چیزی خواستید بخرید.
ماکائو:لازم نکرده مگه بچه ام من؟
وگاس:خب حالا، یه دانشگاه رفته ها.
ماکائو:دگ ازین به بعد باید روم حساب کنی.
دستمو گذاشتم رو سرشو موهاشو بهم ریختم.
وگاس:من همیشه رو تو حساب میکنم.
یهو صدای جیغ از اتاق اومد بعدم صدای گریه ی همزمان بچه ها که سریع پاشودم رفتم تو اتاق.
وگاس:چیشده ونیز؟
انگشتشو که داشت خون میومد نشونم داد.
ونیز:انگشت ونیز اوف شد.
من ونیزو بغل کردم ماکائو دنیزو.
بردمش اتاقمون نشوندمش رو تختو جعبه کمکهای اولیه رو آوردم.
نشستم رو زمین رو به روش و انگشتشو گرفتم تو دستمو آروم با دستمال پاک کردم که کلی گریه کرد.
زخمش اونقدر عمیق نبود که بخیه بخواد ولی واسه یه بچه عمیق حساب میشد.
اووو تا ضد عفونی کنمو زخمو تمیز کنم انقد گریه کرد که دگ گوشم سوت میکشید.
براش چسب زخم زدمو یه باند کوچیک بستم.
جعبه رو گذاشتم کنار که چشمش بهش نیوفته بعدم اشکاشو پاک کردم.
وگاس:تو دگ بزرگ شدی، نباید بخاطر یه زخم کوچیک اینجوری گریه کنی که.
ونیز:خ..خون بود.
وگاس:خب. مگه مافیا بازی دوست نداری؟ مافیاها همیشه بدنشون زخمی میشه ولی نباید گریه کنن که!
ونیز:آخه زخم درد داره.
وگاس:آره خب ولی نباید به دشمنت نشون بدی که درد داری.
بینیشو بالا کشید.
ونیز:درسته. ونیز ضعیف نیست که!
سرمو تکون دادم.
وگاس:بریم دستو صورتتو بشورم.
رفتیم توی مستر درحالی که داشتم صورتشو میشستم یاد خاطر مافیا و جاسوس بازیش افتادم.

YOU ARE READING
impossible2
Fanfictionفصل دوم ایمپاسیبل(غیرممکن) دیگه بازنویسی ناول نیست و کاملا نوشته خودمه از شیپ وگاس کیم کاپل اول:بایبل جف، جف بایبل کاپل دوم:؟؟؟؟ اگه فصل اول رو نخوندی اول اونو بخون چون بهم مرتبطن=)