special7

132 15 1
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وگاس هی وسط کلاس زنگ میزد منو به بهونه های مختلف میکشید  بیرون و تهشم فقط یا میخواست منو ببوسه یا چیزای دگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وگاس هی وسط کلاس زنگ میزد منو به بهونه های مختلف میکشید بیرون و تهشم فقط یا میخواست منو ببوسه یا چیزای دگ. هیچ کار مهمی نداشت فقط تلافی این ۱۰ روزو در میاورد.
قبل ازینکه بریم خونه رفتیم استدیو

هی تلفنش زنگ میخوردو میرفت بیرون جوابشو بده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هی تلفنش زنگ میخوردو میرفت بیرون جوابشو بده.
ازش سوالی نکردم چون اگه لازم بود بگه میگفت دگ.
رفتیم خونه که دیدیم خونه بمب افتاده توش.
تمام خونه، عروسکو لگو و لباسای مهمونیو همه چیز اون وسط بود.
وگاس:ونیز!
جف:وگاس.
وگاس:نگا چیکار کرده.
جف:خودم باهاش حرف میزنم.
ونیز دوییدو اومد سمتمون
ونیز:سلام.روز بخیر.
جف:سلام خوبی؟
ونیز:ونیز با دیدن داداش جف بهترم شد.(*گل گل گل*)
لبخند زدم.
وگاس با احتیاط سعی میکرد بره سمت اتاقمون که اخرم پا گذاشت رو یه لگو و سه بار نفس عمیق کشید تا فوش نده.
جف:ونیز، جسیکا کو؟
ونیز:خاله داره حمومو آماده میکنه.
سریع به سمت اتاقش رفتم دیدم جسیکا تو مستره.
جف:جسیکا مشکلی هست؟
جسی:سلام خون جف، آب گرم نمیشه هرکاری میکنم.
به برچسبای روی شیر آب نگاه کردم.
پس بخاطر همینه دو ساعته ونیزو تنها گذاشته. همیشه میدونستم ونیز زیادی باهوشه ولی این دگ یه نقشه ی کامل بود که اینجوری جسیکا رو اینجا مشغول کرده بودو کل اتاقشو اورده بود ریخته بود تو پذیرایی.
جف:جسیکا خودم میبرمش تو اتاق خودمون حمومش میکنم میشه تو بری پذیرایی رو سرو سامون بدی؟
جسیکا:پذیرایی؟... چشم خون.
حدس میزدم روحشم خبر نداره ونیز چه بلایی سر خونه آورده.
با جسیکا رفتیم تو پذیرایی
جسیکا:هییین.
اره بایدم تعجب کنی.
جسیکا:الان جمع میکنم.
سرمو چرخوندم که وگاسو دیدم درحالی که ونیزو به چوب لباسی آویزون کرده داره دعواش میکنه و ونیزم هی دستو پا میزد.
رفتم سمت اتاق خودمون شیر آبو باز کردم تا وان پر بشه خودمم رفتم سمت وگاسو ونیز.
وگاس:چند بار گفتیم اسباب بازیات فقط جاشون تو اتاقته؟
ونیز:اما اینا که اسباب بازی نیستن. این مهمونی ونیز بود. ونیز دوستاشو دعوت کرده بود باهم ناهار بخورن.
منو وگاس هم زمان به پذیرایی نگاه کردیم.
درسته، همه چیز با نظم خاصی چیده شده بود دور هم.
اون حتی لباساشم روی مبلا کنار هم پهن کرده بود انگار که آدم نشسته رو مبل.
الان که دارم فکر میکنم ونیز خیلی تنهاعه. تنها همبازیش عروسکاش و جسیکان که حتی هم بازی هم حساب نمیشن. منو وگاسم که درگیر کارای خودمونیمو زیاد خونه پیدامون نمیشه.
هوووف باید با وگاس حرف بزنم.
وگاس:مهمونیا ازین به بعد اتاق خودت برگذار میشن.
ونیز:چشم...
ونیز داشت بغضش میگرفت.
رفتم ونیزو از چوب لباسی برداشتمو تو بغلم گرفتم که دستاشو دور گردنم حلقه کردو سرشو چسبوند به شونه‌ام.
تکونش دادم.
جف:هی از حرفای داداش وگاس ناراحت نشو.
حلقه دستاشو محکم تر کرد.
جالبه وگاس غر نمیزد که لوس شده و انقد نازشو نکشم، فقط بی حرف زل زده بود بهمون.
جف:تخصیر ماعه انقدر تنها گذاشتیمت که حوصله ات سر رفت.
ونیز:..نه..
جف:ونیزی گریه نکن دگ، امروز میریم بیرون خوبه؟ کجا دوست داری بریم؟
ونیز:ونیز..میخواد..میخواد بره..اتاقش.
جف:نه دگ. ما تازه اومدیم حالا میخوای بری؟ نمیخوای مارو ببینی؟
یکمی خیلی آروم اشک ریخت که بردمش اتاق.
دست وگاسو گرفتمو نشوندم کنار خودم رو تخت. ونیزم نشوندم رو پام
اشکاشو پاک کردمو سرشو بوسیدم.
جف:بریم اون عروسکی که اون روز خوشت اومدو بخریم؟ همون پانداعه که هم قدت بود.
یه لبخند کوچیک زد.
جف:بعدشم میریم شام.
ونیز:(*فین *فین)باشه.
سرمو بردم سمت گوشش.
جف:ولی قبلش اینجا حموم میکنی!
با هیجان دهنش باز موند.
ازش فاصله گرفتم.
ونیز:داداش فهمیدی؟
جف:معلومه که فهمیدم.
بغلش کردمو از جام بلند شدم.
جف:تو نابغه کوچولوی منی.
خندید. بعد انگار تازه فهمید چیشده شروع کرد به دستو پا زدن.
ونیز:ونیز حموم نمیخوادددددد.
جف:نمیخوام نداریم.
به کمک وگاس درحالی که هی دستو پا میزدو وول میخوردو میخواست فرار کنه پیراهنو گل سرشو دراوردیمو بردم انداختمش تو وان که کلی جیغ زد.
وگاس رفت لباساشو عوض کنه منم کف درست کردمو موهاشو شستم.
ونیز:هیییین داداش این چیه ته آب؟
داشتم شامپو بدن میزدم رو لیفش و از وان فاصله داشتم.
دلا شدم سمت وان
جف:چی؟ من چیزی نمیبینم.
ونیز:ایناها ته آبه.
نکنه سوسکی حشره ای چیزی افتاده باشه:/
مجبور شدم دستمو بگیرم به دیواره ی وان و بیشتر دلا شم.
دستام بخاطر شامپو بدن کفی و سُر بود. متاسفانه یادم رفته بود با چه نابغه ای دارم سرو کله میزنم و همه اینا نقشه های شیطانیشه. خلاصه از فرصت استفاده کردو منی که نه تعادل داشتم نه تکیه گاه مناسبو کشید که افتادم تو وانو تمام هیکلم خیس شد.
(کارما!)
جف:ونیز!
از ته دل بلند بلند میخندید که وگاس اومد داخل.
اونم خندش گرفتو اومد نشست لبه ی وان.
وگاس:تو حموم میکنی یا ونیز؟
جف:هاهاهاها
آب پاشیدم بهش که از جاش بلند شد فرار کردو خندید.
دوباره برگشت نشست لبه وان پشت سر ونیز و آب پاشید بهم و یه جنگ دو به یک شروع شد.
تنها قسمت خوبش این بود که سر تا پای وگاسم مثه من خیس آب شد.
جف:باشه ۲ به ۱ تیم شید علیه من. به موقش من میدونمو شما دوتا.
ونیز کلی خندیده بود و دگ خبری از ناراحتی تو چهره اش نبود.
ونیزو شستیمو فرستادیم بیرون تا جسیکا بقیه کاراشو انجام بده خودمونم همه هیکلمون آبو صابون بود که باهم...حموم کردیم و اومدیم بیرون.
از حموم اومدیم بیرون با حوله نشستم رو تخت.
جف:آرزو به دلم موند یه بار باهم بریم اون تو و فقط حموم کنیم نه کار اظافه!
خندیدو با سشوار اومد سمتم.
وگاس:اگه قرار باشه فقط حموم کنیم پ دگ چرا باهم بریم؟ هروقت خودت تنها بودی میتونی بری خودتو بشوریو بیای. با من که میری باید با آدابو رسوم من پیش بریم!
یه لبخند زد که یعنی اینجا من رئیسم منم گذاشتم خوش باشه.
جف:من اصلا حال نمیکنم که هردفعه بعد از حموم دلدردو کمردرد داشته باشما میدونی دگ؟
وگاس:باشه لباس که پوشیدیم ماساژت میدم خوب شی هوم؟
جف:ماساژت مال خودت.
نوک بینیمو بوسیدو سشوارو روشن کردو موهامو خشک کرد. لباسمونو پوشیدیم که ونیز اومد.

impossible2Where stories live. Discover now