part16: memories

129 10 12
                                    

_هی لوسیفر حواست کجاست لعنتی؟

پلکی زد و به آرومی سرش رو به سمت گادوس برگردوند و به آرومی اما با لحنی طلبکار جوابش رو داد:
+گاهی وقتا به شیطان بودن تو شک می کنم،تو قرار بوده بلندگو بشی اما سر اشتباهاتی تبدیل شدی به شیطان

گادوس(جیمین) چرخی به چشم هاش و داد و با ضربه نه چندان محکم به بازوی برادرش به سمت تخت یوریل رفت و پاسخش رو داد:
_احمق، حتی شوخی کردنات هم مثل خودت خز و مسخره اس
+هی!
من خدای این سرزمینم چطور جرعت می کنی با من اینطور بر خورد کنی گستاخ؟

گادوس حالت سرد و جدی ای به خودش گرفت و با نگاهی محکم به لوسیفر گفت:
_من رو ببخشید سرورم

اما ناگهان با تغییر لحنی یهویی لگدی به سمت یوریل در هوا پروند:
_تر بابا واسه من فاز گرفتی

و ناگهان صدای ناهنجاری از گلوش استخراج کرد و لگد محکمش به باسن لوسیفر اصابت کرد:
+مل خلدای این سلزمیلم چطول جلهت می تونی
چندوقته هیچی نگفتم پرو شدی
من هنوز همون هیونگما

و بدون توجه به چهره ی وات د فاک لوسیفر از در خارج شد:
+این خارجکی ها چی میگفتن
اها
وات د فاک برو(bro)
(لوسیفر بیش از حد بی مزه اس گایز)

و در کمتر از ثانیه ای با تغییر مود عجیبی لبخند غمگین و عاشقانه ای زد و به یوریل نزدیک شد:
+باید آماده جنگ شم بهترینم
کاش زودتر خوب شی فرشته من
وگرنه مجبورم کار دیگه ای کنم که مرگ و برای ممکن می کنه و برای تو غیر ممکن....

و همراه با بوسه ای به پیشونی یوریل از اتاق خارج شد

------------------------
_فقط یه چیز رو بهم بگو پسرم
تو حاضری همراه با هاریس وارد جنگی که از همین الان نتیجه اش مشخصه بشی؟

لوسیفر به آرومی سرش رو بلند کرد و به چهره ای زیبای پدرش چشم دوخت و به ارومی نگاهی کوتاه به مادرش که با فرشته ها مو نمی زد انداخت:
+بله پدر
خودتون بهتر از هر کسی از عشق کهنه ی من به اون فرشته خبر دارید

ابلیس خنده ای کرد و در همون. حین جواب فرزند مورد علاقه اش رو داد:
_منظورت نقشه ی گمراه کردن یوریل فرشته مورد علاقه هاریس رو میگی پسرم؟

فک لوسیفر روی هم قفل شد و با دندون هایی چفت شده حرف پدرش رو رد کرد:
+نه پدر اون قضیه خیلی وقته ازش گذشته
منظورم اون ۱۰۰سال عذابی که کشیدم

_اما پسرم
اون یه فرشته اس و تو یه شیطان
از عاقبت این عشق و نتیجه اش که خبر داری ؟
ابلیس با لحنی موذی بین حرف پسرش پرید
+بله پدر خبردارم

*خبر داری و هنوز پا فشاری می کنی؟

این بار به سمت مادرش برگشت و پاسخش رو با آرامش داد:
+بله مادر آروم باش
عشق میون تو و پدرم ممنوعه بود اما عاقبتش شما بهم رسیدین و قلمرو بزرگی رو برای خودتون خلق کردید

_ نقل من و مادرت فرق داشت پسرم
اما به یه شرطی امکان بودنت با اون فرشته ممکن میشه
اگه از اون جنگ سالم برگردی که هیچ اما اگه سالم برنگشتی روح خودت و اون فرشته رو به من اهدا می کنی و با جسم های انسانی زندگی تون و ادامه میدین البته بدون به یاد آوردن خانواده و اشخاص فعلی زندگیت
زندگی کاملا جدید و متفاوت

به آرومی ولی شوکه نگاهی به پدرش انداخت که مشغول نوشیدن شراب انگور بود
خیلی خوب معنای اون حرف هار و درک می کرد اما با قبول کردن حرف پدرش از کاخ ابلیس خارج شد و نزد برادرانش رفت


من هنوز زنده ام🧟‍♀️

بعد از غیبت یه ماه برگشتم و متاسفانه برای این غیبت
اما یهو چندتا اتفاق خیلی وحشتناک پشت سر هم برام افتاد و نتیجه اش شد این غیبت طولانی مدتم
خیلی مشکلات پیش اومد و نشد زودتر بیام
ولی اومدم جبران کنم نانازا

کینگ اف هل و دوست داشته باشین و در رابطه با نقشه و اینا تو فلش بکا میفهمید چی به چیه اوضاع ولی لطفا از بچم بدتون نیاد :(
کامنت و ووت یادتون نره💜💕

king of hell:VkHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin