Episode 1

476 45 2
                                    

نگاهش رو به ساعت مچی توی دستش انداخت و با پاهاش ضرب گرفت.

-کِی می‌رسه این‌جا؟ بهش گفتی عجله داریم؟

+گفتم قربان، ولی فقط پنج دقیقه‌ست که باهاشون تماس گرفتم، هنوز زمان زیادی نگذشته، خیالتون راحت باشه، ایشون آدم وقت‌شناسی هستند.

نفسش رو صدادار بیرون داد.

-امیدوارم همین‌طور که میگی باشه!

چشم‌هاش رو بست تا آروم بشه که ناگهان صدای قدم‌های محکم شخصی از ته راهرو به گوشش رسید.

نگاه‌های هردو مرد به طرف منبع صدا جلب شد.

-رسید!

"Jimin's Pov"

من جیمینم، پارک جیمین!

23 سالمه.

متخصص مغز و اعصاب، قلب و عروق و گوارشم.

الان دارین با خودتون می‌گین که چطوری با این سن کم تونستم سه تا تخصص بگیرم؟

خب باید بگم که
من یه نابغه‌ام!

وقتی‌که ده سالم بود، دوره ابتدایی رو تموم کردم و وقتی که بیست سالم شد، مدرک پزشکیم رو گرفتم.

از بچگی صدام می‌کردن خرخون، اما خب من مشکلی باهاش نداشتم.

شاید اون‌ها زور و بازو داشته باشن و قلدری کنن، اما اونی برنده‌ست که مغزش کار کنه.

این رو وقتی فهمیدم که اون قلدرهای زورگوی توی مدرسه رو توی تله انداختم و باعث شدم یه کتک مفصل از همسایه‌ها بخورن.

می‌دونین کدوم قسمتش از همه برام لذت‌بخش‌تر بود؟
اینکه هیچ‌کس نفهمید کار من بوده!

من عاشق ناشناس بودنم، اما این باعث نمی‌شه از شهرتم به عنوان جوان‌ترین و ماهرترین پزشک کره، بدم بیاد.

بهم پیشنهاد شده که پزشک کالبدشکاف یه پرونده قتل زنجیره‌ای بشم، پرونده‌ای که پلیس هیچ سرنخی ازش نداره.

اولش نمی‌خواستم قبول کنم چون در شأن من نبود، اما وقتی خوب بهش فکر کردم، متوجه شدم که من برای این‌ کار ساخته شدم!

کشف کردن سرنخ از کسی که این‌قدر تیزه و این‌همه قتل انجام داده که پلیس هیچ نشونه‌ای ازش پیدا نکرده،‌ بیش از حد ظرفیتم برام لذت داره.

می‌شه گفت یه جور مسابقه‌ست! بین من و اون قاتل ناشناس.

می‌خوام باهاش دوئل کنم!

"Writer's Pov"

-رسید!

مردِ نشسته، از روی صندلی بلند شد جوری که صدای کشیده شدن پایه‌های آهنی صندلی به روی زمین، سالن رو پر کرد.

مرد، نزدیک‌تر آمد تا به اون دو نفر رسید.

دستکش‌های چرم مشکیش رو از دستش خارج کرد و لبخند فاتحانه‌ای به اون دو زد.

-دیر که نکردم... آقای کیم؟

مرد درحالی‌که تلاش می‌کرد اضطرابش رو پنهان کنه، کف دست‌هاش رو به لباسش مالید تا عرقشون رو پاک کنه.

لبخند تصنعی زد و دستش رو به سمتش دراز کرد.

+البته که نه؛ دکتر پارک!

-خوبه، از آشنایی باهاتون خوشبختم آقای کیم.

جیمین گفت و دست مرد رو توی دست‌هاش فشرد.

+منم همین‌طور آقای دکتر، راستش امروز ازتون خواستم به این‌جا بیاید تا ...

-بله درجریانم. برای اون قتل‌های زنجیره‌ای ازم خواستید به این‌جا بیام، می‌خواید که وظیفه کالبدشکافی اجساد این پرونده رو به عهده بگیرم، درست نمی‌گم؟

جیمین گفت و با لبخند کجی، ابرویی بالا انداخت.

+آه... بله... حقیقتا به شما توی این پرونده احتیاج داریم و امیدوارم که درخواست ما رو قبول کنین، چون سازمان پلیس و همین‌طور مردم این شهر بهتون احتیاج دارن جناب دکتر.

-درخواستتون رو قبول می‌کنم بازپرس کیم، می‌دونید؟ من عاشق مسائل جنایی و رازآلودم!

+عالیه، که این‌طور... پس همکاریتون رو تبریک می‌گم.

-ولی یه شرط دارم.

+شرط؟ چه شرطی؟ هر شرطی باشه قبول می‌کنم.

-یکی از دانشجوهام هم باید همراه من بیاد، اون دانشجوی محبوب و درس‌خونیه، لازم می‌دونم که از این شرایط به نفعش استفاده کنم جناب بازپرس؛ شما که باهاش مشکلی ندارید، درست می‌گم؟!

مرد، دستپاچه سرش رو به نشونه منفی تکون داد و گفت:

+البته که نه دکتر پارک! دانشجوی شما روی چشم ما جای داره، فقط لطفا اسمش رو بهم بگید تا هماهنگی‌های لازم رو انجام بدم.

-خوبه، اسمش یونگیه، مین یونگی!

Love in Crime Where stories live. Discover now